|
|
سد قلب |
|
... |
هیچ کس حق ندارد، هیچ کس حتی شوهرش.
که به زنی بگوید: تو نسبت به فرزندت ظالمی خدا دیگر بچهای به تو نمیدهد، مادری کردن لیاقت میخواهد.
تعریف ظلم و لیاقت داشتن از نگاه شما چیست؟
تربیت گاهی نیش دارد و گاهی نوش.
بعض فروخوردهی زنی که چندین بار در تجربهی مادری مجدد شکست خورده را سنگینتر نکنید.
خودش از درون میسوزد نیازی به شعله افکندن شما ندارد.
اگر چه به روی خودش نمیآورد.
بدانید دل مانند سدی است که اگر بشکند یک شهر را با خودش به زیر آب میبرد.
موضوعات: براي همه, براي من
لینک ثابت
[دوشنبه 1399-09-24] [ 01:34:00 ق.ظ ]
|
|
گلدوزیهای مادر |
|
... |
وقتی وی پنهانی میرود سراغ چمدان و داخلش را وارسی میکند. همه چیز را میریزد به هم مثل اوضاع این روزهایمان، تو باید مرتبش کنی.
زیپ چمدان را کشیدم پارچهها به هم پیچیده بود.
این بقچهی گلدوزی شده به دستان مادر، رنگ سفید پاشید به تاریکی آسمانِ ابریِ اتاق.
چه هنرهایی هست که نیاموختم مثل همین یکی.
پارچهها تکتک تا شدند و رفتند در پستوی خانه. کی دوباره باز خواهند شد؟
شاید زود، شاید دیر…
موضوعات: براي همه, براي من
لینک ثابت
[یکشنبه 1399-09-16] [ 02:21:00 ب.ظ ]
|
|
امضای کتلتی |
|
... |
#دستپخت_خودم
کتلت غذایی که به تعداد ذائقهها متفاوت هست و میتوانند امضای هر زنی رو پایش بزنند، درست مثل قورمه سبزی. یکی با سبزی، یکی با تخممرغ، بدون تخممرغ و چندین مدل دیگر طبخش میکنند. اما طعم کتلت مادرها یک چیز دیگریست، مخصوصا داغداغ پای گاز خوردنش. بوی ماندگارش به لباس تنمان آویزان شده و بعد از پخت، به دیگران میفهماند که امروز چه خورده بودیم.
سرخ کردن سیبزمینی و گوجه با همان روغن طعم خاصی به جفتشان میدهد.
امضای من این شکلیست، امضای شما چطور است؟ بنویسید برایمان.
موضوعات: براي همه, براي من
لینک ثابت
[سه شنبه 1399-05-28] [ 06:32:00 ب.ظ ]
|
|
آدم سنگ بشه ولی... |
|
... |
«آدم سنگ بشه ولی مادر نشه!»
هر تپش قلبت با خوشیهای ما آرام میگیرد و با غم ما تندتر میزند. «همهچیز خوب است خیالت راحت» گفتگوی تکراری من پشتِ تلفن در تماس با تویی که حساسی و حواست به همه چیزمان هست، برعکس ما که حواسمان به همه چیز هست جز تو. این را الان بیشتر درک میکنم.
من هم مادر هستم.
چه خوب که سنگ نیستی ومادرمے، روزت مبارک مادر.
موضوعات: براي همه, براي من
لینک ثابت
[جمعه 1398-11-25] [ 10:19:00 ب.ظ ]
|
|
طعم نوجوانی |
|
... |
#به_قلم_خودم
تکانههای دوران بلوغ دیوارهای خانهی ما را لرزانده است.
اتاق دخترک این روزها غار تنهایی اوست.
هر از چند گاهی بیرون میآید، غلیان احساسات را تحویلمان میدهد و باز میگردد.
فریادها، خشم و تشویش درونی به بیرون هم انتقال یافته.
کفِ اتاقی که پر از وسیله است و جایی برای سوزن انداختن نیست.
حمام نرفتنهای چند روزه و موهایی گره در گره که رنگ شانه به خودش ندیده.
به جای آن در تکاپوی ست لباس چنین و چنان است.
تضادهای درونی من را به تماشا نشانده و پرتاب میکند به همین چندسال پیش که مامان را حرص میدادم و او داد میکشید:«بهاااار اتاقت، بهار لباسات و چندین چیز دیگر».
لبخند گوشهی لبم جا خوش کرده چون همانها دوباره تکرار شده اما اینبار من مادر هستم. این چرخه همینطور ادامه دارد.
دخترکم میخواهد اثبات کند، من یک نوجوانم مرا اینگونه بپذیرید.
الان حس باغبانی را دارم که خارهای بوتهی گلش را تحمل میکند.
منتظر است برای غنچه دادن و شکوفا شدنش.
پ.ن:طعم نوجوانی مثل پرتقال ترش و خوشمزهست.
موضوعات: براي همه, براي من
لینک ثابت
[چهارشنبه 1398-11-16] [ 01:25:00 ب.ظ ]
|
|