|
|
دستپخت مامانم |
|
... |
#به_قلم_خودم
دست پخت مامانم حرف نداره.
بیانی از سر تعصب و عشق فرزند به مادرش که او را از واقع بینی خارج میکند.
باید دید این کلمات را بعد از پختن غذایی که مورد پسندش نیست هم از زبانش میشنوم؟! درست زمانی که بوی سوختگی تا هفت کوچه آنطرفتر هم رفته یا مثلا از بیمزگی به غذای مریض میماند.
این جاست که انگار دستپخت مامان پر از حرف ناگفته است و رنگ رخسارهی فرزند خبر میدهد از سر درون.
درجه یک بودن برای همیشه امکان پذیر نیست مادر جان. قولی که خودم در این مواقع تحویلت میدهم را تکرار کن دخترم همیشه شعبان یکبار هم رمضان.
موضوعات: براي همه, براي من
لینک ثابت
[دوشنبه 1400-06-29] [ 09:25:00 ب.ظ ]
|
|
آشیانهی دل |
|
... |
#به_قلم_خودم
آشیانهٔ پرندهها کلاس درس طبیعت به ماست.
مادر تا زمانی که جوجههایش سر از تخم در بیاورند، حامی آشیانه است. بعد از بیرون آمدنشان زیر پر و بالشان را میگیرد تا از آب و گل در بیایند؛ راه پرواز را نشانشان میدهد و رهایشان میکند.
پرنده، خودش تجربه میکند. به دل حادثه میزند؛ اوج میگیرد و فرود دارد.
من هم اینگونه آموختهام که بگذار فرزندت خودش بیاموزد. تو راه را نشان بده؛ بگذار پرواز کند و از تجربهها درس بیاموزد.
بند وابستگی را از پایش باز کن، تا اوج گرفتنش را ببینی.
از دور ایستادم و نظاره کردم.
اما این میان موانعی هم پیدا میشود؛ مثل پدر مهربانی که دلش نمیآید دخترجانش از گل نازکتر بشنود. نمیگذارد تلخی حقیقت، بهکام دردانهاش بنشیند و خیلی چیزهای دیگر.
مادرانهٔ من مادرانهای کافیست، عاشقانه دارد؛ نیش دارد بهحد اعتدال.
اندازهٔ هر چیز که کم یا زیاد شد، بدقواره میشود.
قانونی نانوشته نیست که مادر، بار زندگی فرزندان را بهدوش بکشد تا آخرین لحظات نفس کشیدنش. بهقدر کفایت مادری کند کافیست؛
بهقدر کفایت!
موضوعات: براي همه, براي من
لینک ثابت
[جمعه 1400-06-19] [ 09:55:00 ق.ظ ]
|
|
جورابهای رنگی |
|
... |
#به_قلم_خودم بعد از روضه و جمع و جور کردنها، یک سینی چای ریختم و آمدم نشستم جلوی میز. برای اینکه پاهایم نفس بکشد،جورابهایم را درآوردم. توی هم جمع و گلولهشان کردم و کنار پایه مبل گذاشتم. با دوستانم چای را نوش جان کردیم. گوشهی نگاه ملیح را که دنبال کردم رفت زیر پایه مبل. لابد پیش خودش گفته چه بیسلیقه، اما آنچه به زبان آورد این بود. جورابهای دخترت اینجا چه میکند؟ لبخند به لب گفتم:《جورابهای خودمه.》 چشمانش گرد شد. حق هم داشت جورابهای رنگی رنگی و جیغ از یک مامان که طلبه باشد بعید بود. اینها را قبلا از زبان دخترم هم شنیدم. درست زمانی که پست بسته را آورده بود و جورابها را از داخل بسته بیرون کشیدم. اخمهای درهم کشیدهی دخترم را دیدم و نگاهی که داد میزد، خلاصه این ها برای چه کسی است من یا خودت؟ این نگاهها برایم آشناست در پس هر خرید تازهای دخترمان برای خودش سهم میطلبد. قدیمیها چه خوب گفتند که دختر هووی مادرش است. آخر مگر یک مامان دل ندارد که رنگی رنگی بپوشد؟ خرق عادت کردن کار مشکلی است، اما برای دلم گاهی از این دست کارها انجام میدهم. این جورابها هم هدیهای بود از خودم به خودم برای ایجاد حال بهتر.
موضوعات: براي همه, براي من
لینک ثابت
[دوشنبه 1400-06-15] [ 10:12:00 ب.ظ ]
|
|
قلب روکشی |
|
... |
#به_قلم_خودم
همه جا بوی تازگی و نویی میداد. اسباب را مرتب چیده بودیم. فضای زیبایی ایجاد شده بود. نور خوبی هم از پنجرهها خانه را روشن کرده بود. خانه مثل قلبِ سارا روشن بود. هر کداممان از خستگی یک گوشه لم داده بودیم که مامان از در وارد شد، با یک بغل از روکشهایی که باید روی وسایل میکشیدیم.
روکش مبل، وسایل برقی و چندین چیز دیگر.
صدای سارا درآمد:"مامان اینا چیه دیگه؟ چرا باید روی وسایلم روکش بکشم؟!”
مامان گفت: “جمع کن خودتو دختر، کلی پول پای این وسیله ها دادیم باید سالم و نو بمونه.”
چهرهی ته تغاری خانه در هم شد. چند ثانیه طول کشید تا به حال قبلش برگردد. دوباره شیطنتهایش شروع شد، اصلا اخلاقش همیشه همین بوده. اول درهم میشود، به فکر فرو میرود. پس از آن انگار که متحول شده؛ شروع میکند به شیطنت و با بلبلزبانیهایش سرت را میخورد.
یکهو پرید بغل مامان و دستانش را بوسید. گفت:” مامان یه چیزی بگم ناراحت نمی شی مگه این وسیله ها برای این نیست که در خدمت ما باشه و کار ما رو راه بندازه؟! هست دیگه. چرا اینقدر خودمون رو به زحمت بندازیم برای نو و سالم نگهداشتن شون؟” به نظرم سارا راست میگفت. با شنیدن صحبتهایش چیزی به ذهنم رسید. کاش میشد، روی خصلتهای بد قلبهامان روکش بکشیم که دست نخورده بمانند و هیچ وقت به سراغشان نرویم. عوضش خوبیها را تا جان در بدن داریم به خدمت بگیریم.
موضوعات: براي همه, براي من
لینک ثابت
[یکشنبه 1400-05-17] [ 12:29:00 ق.ظ ]
|
|
به دستانش نگاه کن |
|
... |
به دستان مادر نگاه کنیم.
دستها قصهها به دنبال دارند،
زخمها، چین و چروکها و … .
هر کدام داستانی نا گفتهاند، در پی رنجی.
حتی آن حنای سرخی را که مادر میکشید روی دستانش تا شبها راحتتر بخوابد، از سوزش ناخودآگاه پوست دستانش.
ناخنهایی که رنگ و رویی ندارند، به دنبال آن همه کاری که از دستانت کشیدهای.
اینها حکایت دستان مادرهاست، مادرهای این سرزمین.
نوازشهای مادرانه با همین دستان زبرشان شیرینترین نوازش است.
#به_قلم_خودم
موضوعات: براي همه, براي من
لینک ثابت
[دوشنبه 1399-11-13] [ 08:01:00 ب.ظ ]
|
|