#به_قلم_خودم
تکانه‌های دوران بلوغ دیوارهای خانه‌ی ما را لرزانده است.
اتاق دخترک این روز‌ها غار تنهایی‌ اوست.
هر از چند گاهی بیرون می‌آید، غلیان احساسات را تحویل‌مان می‌دهد و باز می‌گردد.
فریاد‌ها، خشم و تشویش درونی به بیرون هم انتقال یافته.
کفِ اتاقی که پر از وسیله است و جایی برای سوزن انداختن نیست.
حمام نرفتن‌های چند روزه و موهایی گره در گره که رنگ شانه به خودش ندیده.
به جای آن در تکاپوی ست لباس چنین و چنان است.
تضادهای درونی من را به تماشا نشانده و پرتاب می‌کند به همین چندسال پیش که مامان را حرص می‌دادم و او داد می‌کشید:«بهاااار اتاقت، بهار لباسات و چندین چیز دیگر».
لبخند گوشه‌ی لبم جا خوش کرده چون همان‌ها دوباره تکرار شده‌ اما این‌بار من مادر هستم. این چرخه همین‌طور ادامه دارد.
دخترکم می‌خواهد اثبات کند، من یک نوجوانم مرا اینگونه بپذیرید.
الان حس باغبانی را دارم که خارهای بوته‌ی گلش را تحمل می‌کند.
منتظر است برای غنچه دادن و شکوفا شدنش.
پ.ن:طعم نوجوانی مثل پرتقال ترش و خوشمزه‌ست.

موضوعات: براي همه, براي من  لینک ثابت



[چهارشنبه 1398-11-16] [ 01:25:00 ب.ظ ]