بهارسمنان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        




سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.



جستجو








کاربران آنلاین

  • دهقان
  • عظيمه رحيميان
  • زفاک
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)
  • سمیه صالحی






  • آمار

  • امروز: 362
  • دیروز: 657
  • 7 روز قبل: 1969
  • 1 ماه قبل: 8003
  • کل بازدیدها: 365085





  • وبلاگ های من





    رتبه





      آشیانه‌ی دل   ...

    #به_قلم_خودم
    آشیانهٔ پرنده‌ها کلاس درس طبیعت به ماست.
    مادر تا زمانی که جوجه‌هایش سر از تخم در بیاورند، حامی آشیانه‌ است. بعد از بیرون آمدنشان زیر پر و بالشان را می‌گیرد تا از آب و گل در بیایند؛ راه پرواز را نشانشان می‌دهد و رهایشان می‌کند.
    پرنده، خودش تجربه می‌کند. به دل حادثه می‌زند؛ اوج می‌گیرد و فرود دارد.
    من هم این‌گونه آموخته‌ام که بگذار فرزندت خودش بیاموزد. تو راه را نشان بده؛ بگذار پرواز کند و از تجربه‌ها درس بیاموزد.
    بند وابستگی را از پایش باز کن، تا اوج گرفتنش را ببینی.
    از دور ایستادم و نظاره کردم.
    اما این میان موانعی هم پیدا می‌شود؛ مثل پدر مهربانی که دلش نمی‌آید دخترجانش از گل نازک‌تر بشنود. نمی‌گذارد تلخی حقیقت، به‌کام دردانه‌اش بنشیند و خیلی چیزهای دیگر.
    مادرانهٔ من مادرانه‌ای کافیست، عاشقانه دارد؛ نیش دارد به‌حد اعتدال.
    اندازهٔ هر چیز که کم یا زیاد شد، بدقواره می‌شود.
    قانونی نانوشته نیست که مادر، بار زندگی فرزندان را به‌دوش بکشد تا آخرین لحظات نفس کشیدنش. به‌قدر کفایت مادری کند کافیست؛
    به‌قدر کفایت!

    موضوعات: براي همه, براي من  لینک ثابت



    [جمعه 1400-06-19] [ 09:55:00 ق.ظ ]





      جورابهای رنگی   ...

    #به_قلم_خودم
    بعد از روضه‌ و جمع و جور کردن‌ها، یک سینی چای ریختم و آمدم نشستم جلوی میز.
    برای اینکه پاهایم نفس بکشد،جوراب‌هایم را درآوردم. توی هم جمع و گلوله‌شان کردم و کنار پایه مبل گذاشتم.
    با دوستانم چای را نوش جان کردیم. گوشه‌ی نگاه ملیح را که دنبال کردم رفت زیر پایه مبل.
    لابد پیش خودش گفته چه بی‌سلیقه، اما آنچه به زبان آورد این بود. جورابهای دخترت اینجا چه می‌کند؟
    لبخند به لب گفتم:《جورابهای خودمه.》
    چشمانش گرد شد. حق هم داشت جورابهای رنگی رنگی و جیغ از یک مامان که طلبه باشد بعید بود. این‌ها را قبلا از زبان دخترم هم شنیدم.
    درست زمانی که پست بسته را آورده بود و جورابها را از داخل بسته بیرون کشیدم. اخم‌های درهم کشیده‌ی دخترم را دیدم و نگاهی که داد می‌زد، خلاصه این ‌ها برای چه کسی است من یا خودت؟
    این نگاه‌ها برایم آشناست در پس هر خرید تازه‌ای دخترمان برای خودش سهم می‌طلبد. قدیمی‌ها چه خوب گفتند که دختر هووی مادرش است.
    آخر مگر یک مامان دل ندارد که رنگی رنگی بپوشد؟
    خرق عادت کردن کار مشکلی است، اما برای دلم گاهی از این دست کارها انجام می‌دهم. این جورابها هم هدیه‌ای بود از خودم به خودم برای ایجاد حال بهتر.

     

    موضوعات: براي همه, براي من  لینک ثابت



    [دوشنبه 1400-06-15] [ 10:12:00 ب.ظ ]





      دور زدن پر ماجرا   ...

    #به_ق
    یک ماهی می‌شود گرفتار بیماری دامن‌گیر کرونا شدیم، که هیچ جوره دست از دامان ما بر نمی‌دارد. بعد از این همه مدت گفتم مثلا دخترکم را ببرم بیرون حال و هوایش تغییر کند.
    با دوستش هماهنگ کردیم برویم دنبالش تا بیشتر خوش بگذرانند.
    پشت فرمان نشستم و راه افتادیم. دلم اما توی خانه ماند، کنار همسر بیمارم که ناتوان شده و مرا ناتوان‌تر کرده.
    یکی دوبار این آدرس را رفته بودم. این بار اما دل نگرانی همراهم بود طوری که آینه بغل خودروی جلویی را هم با خودم بردم. ایستادم برای گفت و گو با صاحب ماشین.
    مدارک را گرفت و دوباره راه افتادیم این بار خانه را پیدا کردیم. ایستادم به خیال اینکه کوچه بن بست است دنده عقب گرفتم و خوردیم به ماشین عقبی.
    پیاده شدم اما انگار کوه روی شانه هایم نشسته، صاحب ماشین رضایت نمی‌داد که نمی‌داد.
    تق زدم زیر گریه، گریه‌ای که هنوز هم بند نیامده.
    خسته‌ام خسته، اما باید خودم را خوب نشان دهم، به خاطر دل دخترکم که گفت: عیدی‌هایم را بگیر پولشان را بده.
    دور زدن ما غم‌مان را زیاد کرد. غم زیاد است ولی شادی از ما دور نیست.
    خلاصه پت و مت واقعی را در صحنه زندگی به تصویر کشیدیم، این بار اما با گریه نه خنده.

    موضوعات: براي همه, براي من  لینک ثابت



    [جمعه 1400-02-17] [ 11:40:00 ب.ظ ]





      ما عيد نداریم.   ...

    ما امسال عید نداریم.
    دخترکم همین جمله را که از پدرش شنید اخم‌هایش را تا زیر چانه پایین کشید.
    روانه‌ی اتاقش شد در حالی که زیر لب غرولند می‌کرد.
    کار به اینجا هم ختم نشد، هر از گاهی بلند می‌گفت:"من حتما لباس عید میخوام".
    طفلکی حق هم دارد، اگر امسال هم لباس نو نگیرد دوسالی می‌شود که با همان قبلی‌ها کنار آمده.
    به خاطرات خودم که نگاه می‌کنم، رنگی از آن را در حال و هوای عیدانه‌ی دخترم نمی‌بینم. خاطرات من خودشان را در آغوشم جا گذاشتند.
    اما فکر نکنم دخترم بخواهد چنین اتفاقی برای او هم بیفتد.
    ما امسال عید نداریم، پدر بزرگت تازه چند روزیست مرحوم شده، دیگ اینکه هوای دیگران را داشته باش تا دلشان با دیدن لباسهای نو نسوزد.
    مادر جان بیا خیالت را راحت کنم. تا زمانی که اماممان نیاید عید نداریم و فقط فصل‌ها تغییر میکنند، زمستان می‌رود و بهار خواهد آمد.

    موضوعات: براي همه, براي من  لینک ثابت



    [دوشنبه 1399-12-18] [ 01:44:00 ق.ظ ]





      رقیه   ...

    #حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
    #کوتاه_نوشت

    ما روشنیم به نور خانواده‌ی تو در شب تاریک.

    موضوعات: براي خدا, براي همه, براي من, براي تو دوست  لینک ثابت



    [سه شنبه 1399-07-01] [ 06:49:00 ب.ظ ]





    1 2

      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.