سوره الإسراء
وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.
اول صبح هنوز آفتاب نزده بود. مادر صدایمان کرد.هوای پاییز گزنده بود.
آب حوض خیلی خنک بود. دست و رویم را آبی زدم و رفتم تا لقمه نانی که مادر آماده کرده بود بخورم. شصتم خبردار شد که روز اول مدرسه رسیده است. چهرهی در هم رفتهام نشان میداد، انگار غم دنیا روی سرم هوار شده.
تازه از مکتب رفتن خلاص شده بودم. مکتبی که ملای پیر و شاگردانی خیلی بزرگتر من داشت، که اذیتم میکردند. حالا با مدرسه چه باید میکردم. لباسهای فرم نو را پوشیدیم. آفتاب طلوع کرده بود که من و برادر بزرگترم در حیاط منتظر پدر ایستاده بودیم. پدر عبا را بر دوش کشید و دست در دستان پدر از در خانه خارج شدیم. روز برایم تیره و تار مثل شب به نظر میآمد.
قدری راه رفتیم، تا به مدرسه رسیدیم. به محض ورود پدر ما را به اتاق بزرگی برد. شاید بزرگ هم نبود. در آن سن فکر میکردم بزرگ است. پنجرههای اتاق شیشه نداشت. رویش کاغذ کشیده بودند. فضای اتاق هم مثل آن روز تاریک و بد بود. روزنهی نوری نمیدیدم. تختهی بزرگ سیاه که خوب برق افتاده بود، روی یکی از دیوارها آویزان بود. معلمی اتوکشیده وارد کلاس شد. ساعتی آنجا ماندم. صدای کوبیدن چکش توجهام را جلب کرد. معلم گفت: بچهها بروید به حیاط زنگ تفریح خورده است.
وارد حیاط که شدم. طوری به نظرم آمد که انگار به آن رنگ پاشیدند. همه چیز برایم جور دیگری شد. اصلا حالم عوض شد. هوای تازه، درختان سبز،
تعدادی بچه که با شلوغکاری دنبال هم میدویدند.
بازی کردنشان من را سر ذوق آورد.
همکلاسیهایم ۳۰یا۴۰نفر بودند، شاید هم نه.
در آن سن همه چیز برایم بزرگ و زیاد به نظر میآمد.
هرچه بود،شور و شوق بود.
#بازنویسی
#خاطره
#به_قلم_خودم
#روز_اول_مدرسه
#مقام_معظم_رهبری
چکاچاک شمشیرها گوش را میآزرد. صدایی از میان سپاه بلند شد. سپاهیان، قربه الی الله حمله کنید. اسبها رو به جلو تاختند. صدای نفسهایشان به گوش میرسید. یاران امام حسین علیهالسلام مثل دیواری محکم با نیزه در برابرشان ایستادند. چشم، چشم را نمیدید. پشت هم صفوف دشمن دریده میشد. سواران دشمن تارومار میشدند. این شکست برای سپاه دشمن سنگین آمد. پیادگان و تیراندازان به صف کرد. بارانی از تیر مرکبها را نواخت. اسبها لرزان و مضطرب واژگون شدند. سواران به زمین افتادند. زمین نبرد به خود میپیچید. سم اسبان قرارش را بر هم زده بود. خورشید هم با گرد و غبار رویش را پوشانده بود. انگار شرم میکرد،شاهد این صحنهها باشد. نبرد شدت گرفت. دشمن خسته و مستاصل شده بود. تیغ آفتاب ظهر صورتها را میسوزاند. به ناگاه میان آنهمه سیاهی رنگ سفید خیمهها راه نفوذی تازه را به یاد عمر آورد. اما خیال خامشان برباد رفت. اصحاب وارد خیمه شدند و تا کسی قصد خیمهها را میکرد. حمله میکردند و او را میکشتند. در این هنگام عمربن سعد دستور داد خیمهها را آتش زدند. آتش زبانه میکشید. کودکان ترسیده بودند. امام فرمود: بگذارید بسوزانند. نمیتوانند از آتش بگذرند و به سوی شما بیایند. چنین شد. #بازنویسی #به_قلم_خودم #مقتل_ابومخنف صفحه ۲۵۶ حملهی سوم
کودکان تشنهی آب بودند و عباس تشنهی لبیک.
برادر یاری میخواست. به سویش دوید. هلال روی ماهش را به سمت زمین مایل کرد.
نیم نگاهی به چشمان نگران برادر انداخت. دلش تپید. سخن را بروی دیده گذاشت و سوار بر مرکب به سوی شریعه شتافت.مشک از آب نه از احساس پر شد.
کار ماه بالا گرفت. ناگهان شق القمر شد و زمین و آسمان به هم گره خورد. گیسوی پریشان، خطبه خوان ماه شد.
ماه کامل، چون پولکهای سرخ ستاره بر زمین میریخت. برادر از دور سرخی ستارهها را دید و بندبنددلش از هم گسست.
کمرش تا شد. سنگینی داغ را روی شانههایش احساس کرد و انگار زیر پاهایش خالی بود. توان ایستادن نداشت.
دیگر کسی برای یاریاش نمانده بود. عباس اینبار مشتاقانه به دعوت محبوب لبیک گفت و رفت. ماه زمین به آسمان بالا رسید.
برادر ماند و تنهایی و جای خالی اش.
(محرم، سیاه پوش داغی سترگ، از راه می رسد، داغی مثل آه بلند فرات و گلوی سوخته خورشید، مثل مجمر چشم هایی نگران و عطش هایی سربریده.)
داغی سترگ، که فرات پریشان و بیتاب به خاطرش تنش را به این سو وآن سو میزند.
موجموجسخن، در دلها قصیدهی شور میسازد. قصیدهای که طبع لطیف نمیخواهد. بلندیاش تا خدا میرسد و دنبالهاش را خدا گرفتهاست.
کافیاست، تا هقهق گریه را سر دهی.
دلهای غریب دیروز، قریبانه به هم وصل میشوند.
قصیدهای که قافیهقافیهاش به حسین علیهالسلام ختم میشود.
در طول سال زیر شعلهی دلت شمعک حب حسین روشن است و محرم که میرسد، آتش به جانت زبانه میکشد.
به جای دود، عطرسیب هوا را پر کرده است. نه آن سیبی که حوا را از بهشت راند.عطرسیبی که تو را به اعماق بهشت پرتاب میکند.
#به_قلم_خودم
#محرم
#آسیب_ها
#رویش
محرم آمد و در این بی رونقی بازار،بازار پرچم فروشان داغ است. موج پرچمها دلها را بر باد داده است و باز هم بوی کربلا به مشام میرسد.
اشکی پرثواب از چشمها روانه میشود. داغ کهنه تازه میشود.
هیئت ها آمادهی پذیرایی از عزادارانند.
هیئت هایی بصیر که دل و خاطرمان از ایشان جمع است
و درعوضشان هیئتهایی که پُر شده از امام حسینِ غیر انقلابی… بسی دلمان را خون میکنند. آسیب شان به محرم و صفری که احیاکنندهی اسلام است،(همانی که امام راحل فرمود) جبران ناپذیر است.
همانهایی که شکمهای عزادارانش تا خرتناق پر است
و گوشهایشان پر از اراجیف جاهلان شده و جایی برای شنیدن حق باقی نمیماند.
این هدف گمشدهی (امر به معروف و نهی از منکر)قیام امام حسینعلیهالسلام را وصلهی ناجور میبینند و از آن سخنی به میان نمیآورند.
همینهایی که دنبال مد برای لباس عزا هستند.
همینهایی که شریفترین خونهای ریخته شده در راه اسلام را دعوای قبیلهای میدانند.
همین هایی که با خرافات سر مردم را گرم میکنند.
اگر از این داغ و غصه جان بدهیم کم است.
چه کردیم که هدف گم شد؟!
یکی از دلایل اوضاع آشفتهی کشور، مغفول ماندن این هدف مقدس است.
به خودمان رسیدیم و از دیگری غافل ماندیم.
یادمان رفت نهی از منکر کنیم، زمانی که زیاده خواهی را دیدیم و خودمان هم زیاده خواهتر شدیم
و هزاران درد دیگر که مجال سخنم نیست.
حواسمان باشد، اگر یک ضربه به دین بزنیم، هزاران ضربهی مهلکتر در انتظارمان است.
برخی از آنهایی که حجتند یا نشانهاند از اصل غافل ماندند.
مابه عنوان مسلمان برای دفاع از حیثیت دین وظیفه داریم، اسلام هنوز هم در خطر است.
روزها خوب یا بد شروع میشوند و این زمان است که جوانی ما را باخود میبرد. زمان جان قدری آرامتر برو… اقوام دور مادرم دیروز در ولیمه من را با دخترم دیدند، گفتند:(ماشاالله، اصلا بهت نمیاد مادر باشی و دختری به این بزرگی داشته باشی، ما تا به حال فکر میکردیم تازه نامزد کردی)
آنجاست، که خندههای نمکین دختر جان زیر گوشهی چادرش تمام حواس من را پی خودش برد. من هم خندیدم و گفتم: “تو راکجای دلم بزارم” بعد رفتیم دنبال کارمان. واقعا مگر مادری هم باید به ما بیاید، بعد مادرشویم؟! در فکر فرومیروم. همین شیوا دوست مجازیام که چند سالی از ازدواجش گذشته و هنوز در خود نمیبیند تا مادر شود. به قول خودش هنوز بچه است و نمیخواهد، سختی را به جان بخرد، تا این طعم شیرین را زیر دندانش بچشد. هر دختری از همان کودکی مادری را با عروسکش آغاز میکند. آیا آنموقع کسی هست، به اوبگوید مادری نکن به تو نمی آید. اگر فرزند بزرگتر باشد، برای کوچکترها با تمام حواس وجان خود مادری با اندازهای کوچکتر است. بابایی میشود، تا برای بابا همانقدر مهربان و دلسوز مادری کند. چه کاری باید بکند، تا نشان مادری را بر سینهاش بزنند. دخترها با احساسات لطیف و عاشقانه مادر به دنیا میآیند. حالا زود باشد یا دیر انتخاب با خود ماست، تا آغوشمان را برای فرزندی که هدیهی خدا خواهد بود، باز کنیم یا پرش کنیم از بازیچه های زود گذر. خیلیها هم هنوز با آغوش باز منتظرند تا این هدیهی الهی دستانشان را برای اولین و یا چندمین بار پرکند. زمان جان، دور سرعت برداشته و میرود. شوخی هم ندارد.
در این ایام، خاندان #امامت از کبیر و صغیر برای وفای به نذر، روزه گرفتند و قوت افطار را شب اول به #مسکین و شب دوم به #یتیم و روز سوم، با آن که بدنها از گرسنگی میلرزید، راضی نشدند #اسیر کافری که دست به درگاهشان دراز کرده بود، ناامید برگردد؛ و به آن ایثار، رحمت رحمانیه خدا را بر مسلمان و کافر، نشان دادند.
… #حسنین (علیهماالسلام) از گرسنگی میلرزند و #فاطمه (سلاماللهعلیها) با چشمان به گودی نشسته، در حال نماز به راز و نیاز با خداوند متعال است؛ در همان حال، جبرئیل سوره ی انسان را نازل کرد.
اعاظم علمای مسلمین و محدثین معترف هستند که «وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرًا ، إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَلَا شُکُورًا»
«و غذا را در عین دوست داشتن(و نیاز)، به مسکین و یتیم و اسیر انفاق می کنند. [ و می گویند: ] ما شما را فقط برای خشنودی خدا اطعام می کنیم و انتظار هیچ پاداش و سپاسی را از شما نداریم.» (انسان 8و9) در شأن این خاندان نازل شد.
? خداوند در این سوره که سوره ی انسان نامیده شده است، غرض از خلقت انسان را که حامل امانت خداوند سبحان است، در عمل این ابرار نشان داد که چگونه از خود گذشته، با خلق خدا برای رضای خدا، نهایت رأفت و رحمت را نشان دادند و به عروج به مقام إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ به جایی رسیدند که خدا در این سوره به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «وَإِذَا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیمًا وَمُلْکًا کَبِیرًا» « و چون آنجا را ببینی ، نعمتی فراوان و کشوری بزرگ بینی».
? وظیفه شیعیان در تعظیم دهه #غدیریه
آیت الله العظمی وحیدخراسانی
#کلام_فقیه #غدیر #اهلبیت
از مردی بخشنده پرسیدند: «آیا از این که به دیگران کمک میکنی و روزیرسان فقیران هستی، هرگز به خود مغرور شدهای یا منتی بر سر نیازمندان گذاردهای؟»
پاسخ داد: «هیهات که بخشش و روزی رسانی من به نیازمندان، حکایت کفگیری است که در دست طباخ است. اگر چه طباخ هرچه میدهد در کفگیر میریزد و میدهد ولی کفگیر هرگز گمان نمیبرد که هرچه دارد، از آن خودش است و بخشنده است…»!
کسانی که همسر سادات شده اند باید بدانند که آنان در روز عید غدیر که یکی از بزرگترین اعیاد شعیان است وظایفی برعهده دارند:
هدیه بخرید
یکی از سنت های عید غدیر عیدی دادن سادات به افراد عام است اما خوب است که همسران سادات به شکرانه ی اینکه همسرشان از نوادگان پیامبر اسلام (صل الله علیه وآله وسلم) است، برای وی هدیه ای هر چند کوچک بخرد. هدیه دادن حتی اگر بدون دلیل باشد حس خوبی را ایجاد می کند و باعث صمیمت بیشتر می شود حال چه دلیلی بهتر از هدیه دادن در روز شادی همچون غدیر؟
همسرتان را همراهی کنید
یکی دیگر از سنت های عید غدیر دیدار سادات است. سعی کنید در این روز همسری خاص باشید. اگر شوهر شما سید است به همین مناسبت مهمانی را تدارک ببینید و فامیل را دور هم جمع کنید و در عیدی دادن همسرتان به دیگران ذوق و سلیقه به خرج دهید و سکه و یا پول هایی را که برای عیدی دادن تدارک دیده اید با کمترین هزینه به زیبایی تزئین کنید. اگر فرزندی دارید که او هم سید است مختص او عیدی های کودکانه ای را تهیه کنید که به هم سن و سالان خود عیدی دهد؛ همچنین لباس و یا شال سبز زیبایی را برای شوهر و فرزندتان تهیه کنید تا تفاوت غدیر با اعیاد دیگر مشخص شود.
اما اگر خانم شما سادات است او را در برپایی مهمانی و تکریم این روز همراهی کنید. حتی اگر همسرتان خیال میزبانی در چنین روزی را ندارد شما او را تشویق کنید و به او این اطمینان را بدهید که نمی گذارید ذره ای در این مهمانی دادن اذیت شود و در تمام مراحل به او کمک خواهید کرد و ثواب عظیمی را از کمک به همسر نصیب خود کنید چنانچه پیامبر گرامی اسلام به حضرت علی ( علیه السلام ) می فرمایند: “بشنو از من آنچه را که به دستور پروردگارم می گویم…ای علی،کسی که در کارهای خانه به همسر خود بدون سرکشی و دلتنگی و تکبر خدمت نماید، پروردگار اسمش را در دفتر شهدا ثبت می کند و برایش به هر روز و شبی ثواب هزار شهید و به هر قدمی که بر می دارد به آن مرد ثواب حج و عمره می دهد و به هر قطره ای که از بدنش عرق بیاید یک خانه در بهشت برایش منظور می نماید."(2)
همسرتان را به حرمت جدش ببخشید
انسان ممکن الخطاست و ممکن است شما هم بنا به دلایلی در طول زندگی مشترک از همسرتان دلخوری هایی داشته باشید اما عید غدیر فرصت مناسبی برای فراموشی خطاهای یکدیگر است به خصوص که همسرتان از ذریه ی پیامبر(صل الله علیه وآله وسلم) باشد.
فراموش نکنید که ازدواجی شاد و موفق است که در آن درک متقابل ، گذشت و بخشش وجود داشته باشد چرا که بدون گذشت نمی توان زندگی کرد ؛همچنین باید گفت همین خطاهای کوچک و بزرگ زندگی است که آدمی را پخته و با تجربه می کند و این گذشت و بخشش اطرافیان است که فرصتی را برای پی بردن به اشتباهات و جبران آن فراهم خواهد کرد. مطمئن باشید با گذشت کردن نه تنها چیزی از شما کم نخواهد شد بلکه به کرامت و بزرگ منشی شما افزوده خواهد شد.
در نهایت باتوجه به مطالب گفته شده در زمینه ی احترام به سادات و بیان وظایف همسران سادات نباید از این نکته غافل شویم که سادات بزرگوار هم وظایفی سنگین تر از افراد عام خواهند داشت و انان به واسطه ی انتسابی که به پیامبر و ائمه اطهار( علیهم السلام ) دارند باید مراقب اعمال و رفتار خود باشند.امام سجاد ( علیه السلام ) در این زمینه می فرمایند: که نزدیکان پیامبر (علیه السلام) بخاطر موقعیت حساس شان ، ثواب هایشان دو برابر و عذاب هایشان نیز دو برابر خواهد بود. (3)
#غدیر1429
روز غدیر رفراندم است نه اعلام ولایت . اعلام ولایت در یوم الانذار است . یعنی روزی که پیامبر بعداز گذشت سه سال از بعثت اقوام را جمع کرد و نبوتش را اعلام کرد و دست روی شانه علی علیه السلام گذاشت و گفت که او جانشین و برادر من است یعنی بیست سال قبل از غدیر.
در جنگ تبوک فرمودند که نسبت علی علیه السلام به من مثل نسبت هارون به موسی می ماند. پس پیامبر (صل الله علیه وآله و سلم) نبوت را در جاهای مختلف اعلام کرد ولی در غدیر اعلام عمومی نموده است
هزار و یك اسم داری و من از آن همه اسم «لطیف» را دوستتر دارم كه یاد ابر و ابریشم و عشق میافتم. خوب یادم هست از بهشت كه آمدم، تنم از نور بود و پَر و بالم از نسیم. بس كه لطیف بودم، توی مشت دنیا جا نمیشدم. اما …
زمین تیره بود. كدر بود، سفت بود و سخت. دامنم به سختیاش گرفت و دستم به تیرگیاش آغشته شد. و من هر روز قطرهقطره تیرهتر شدم و ذرهذره سختتر.
من سنگ شدم و سد و دیوار … دیگر نور از من نمیگذرد، دیگر آب از من عبور نمیكند، روح در من روان نیست و جان جریان ندارد.
حالا تنها یادگاریام از بهشت و از لطافتش، چند قطره اشك است كه گوشه دلم پنهانش كردهام، گریه نمیكنم تا تمام نشود، میترسم بعد از آن از چشمهایم سنگریزه ببارد.
یا لطیف!
این رسم دنیاست كه اشك سنگریزه شود و روح سنگ و صخره؟ این رسم دنیاست كه شیشهها بشكند و دلهای نازك شرحهشرحه شود؟
وقتی تیرهایم، وقتی سراپا كدریم، به چشم میآییم و دیده میشویم، اما لطافت كه از حد بگذرد، ناپدید میشود.
یا لطیف!
كاشكی دوباره مشتی، تنها مشتی از لطافتت را به من میبخشیدی تا میچكیدم و میوزیدم و ناپدید میشدم، مثل هوا كه ناپدید است، مثل خودت كه ناپیدایی…
یا لطیف!
مشتی، تنها مشتی از لطافتت را به من ببخش.
#غدیر است؛ حتماً این زیارت را (در روز غدیر) بخوانید:
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا دِینَ اللَّهِ الْقَوِیمَ، وَ صِرَاطَهُ الْمُسْتَقِیم.¹»
تو #دین_قویم خدایی! تو #صراط_مستقیم خدایی!
یک عمر نماز خواندیم: «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِفَاتِحَةِ الْکِتَاب.²»، نفهمیدیم که آن صراط مستقیمی که #رکن فاتحة الکتاب است چیست!
بعد از حمد و اسماء جلال و جمال، نوبت به ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ﴾ می رسد؛
صراط مستقیم #محال است تعدّد بردارد، صراط مستقیم #یکی است و دو تا شدنش محال است!
صراط مستقیم بین عبد و ربّ، #ولایت_علی_بن_ابی_طالب علیهما السلام است.
نتیجه این است که اگر این امر از بین برود، #رابطه بین خلق و ربّ #قطع میشود؛ وقتی قطع شد، #غرض_از_خلقت باطل میشود و #ثمره_بعثت ضایع میشود و #نبوت انبیا از آدم تا به خاتم به باد #فنا میرود!
این است که خدای تعالی فرمود:
﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ.³﴾
«اى پیامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، #ابلاغ کن و اگر نکنى پیامش را نرساندهاى و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه میدارد.»
وقتی هم کار تمام شد، فرمود:
﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا.⁴﴾
امروز #دین شما را برایتان #کامل و #نعمت خود را بر شما #تمام گردانیدم و راضی شدم که #اسلام #دین شما باشد.
#به_قلم_خودم
کاسهی سفالی از دستانش سر خورد، به زمین افتاد و تکهتکه شد. تکهها را جمع میکرد و حسرت میخورد. دیروزش را به خاطر آورد، که دوستش با چه حالی از کنارش رفت. صدای شکسته شدن ظرف بلوری دلش را شنید. به خودش تسلی میداد، اشتباه از دوستش بود.
اما دلش لرزید، دختر!حق نداشتی، دلش را بشکنی.
الان تو ماندی و دلی شکسته، که خدا دور و برش را گرفته، تا از هم نپاشد. مگر میشود، با خدا هم طرف شد. جای شکستگی و تکهها که از بین نمیرود.خدای دلهای شکسته، خدای توبه کنندگان هم هست، ناامید نباش. تلفن را برداشت و… .
همانطوری که بدن مبتلا به انواع میکروب میشود، #روح هم مبتلا به انواع #شبهات میشود.
?شبهات مخالفین #دین، آن هم با کمک شیطان، در مغز این طبقه که از دین اطلاع ندارند، قهراً تولید #مرض روحی میکند. وظیفه شما #دفع این شبهات است!
هرکس روحش به شبههای از مذهب باطلی آلودهشده، مثل #طبیبحاذقی، تمام قدرت را صرف کنید تا آن درد را درمان کنید.
منتها باید شما قدرت #علمی پیدا کنید؛ اگر آن قدرت پیدا شد، میشود!
? آیت الله العظمی وحید خراسانی
۱۲/آذرماه/۱۳۸۹
#کلام_فقیه #پزشکروح #روحانیت
سوره الإسراء
وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.