بهارسمنان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


بهمن 1398
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30    




سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.



جستجو








کاربران آنلاین

  • ط.جمالی






  • آمار

  • امروز: 256
  • دیروز: 113
  • 7 روز قبل: 719
  • 1 ماه قبل: 7070
  • کل بازدیدها: 362221





  • وبلاگ های من





    رتبه





      سوییت هوم   ...

    #به_قلم_خودم
    خانه‌ی من صورتی نیست، مثل این سوییت هوم‌های مجازی، سرتاسرش را رنگ صورتی ملایم نپاشیدم. هر جای آن رنگی متفاوت دارد.
    خانه‌ی من طعم دارد، یک روز تلخ، شور، ترش و گاهی شیرین است.شیرینی‌اش دلم را نمی‌زند می‌ماند گوشه‌ی دهانمان مثل آب‌نباتی که آرام‌آرام آب می‌شود.
    اسباب و وسایلش هیچ‌کدام با هم هماهنگ نیست، چون همه را یک‌جا نخریدیم. هرکدام‌شان را به اقتضای پول توی جیب‌مان و قشنگی آن با هم گرفتیم تا فشاری به خانواده وارد نشود.
    لذت این خرید‌ها را با هیچ چیز عوض نمی‌کنم. بعد از 14سال زندگی هنوز خیلی چیزها هست که نداریمشان و به کارمان هم نیامده.
    ما روی زمین دور یک سفره می‌نشینیم و برای این که غذایی هست تا پهن کردن سفره ما رو دور هم جمع کند باید خدا را شکر کنیم. این سفره روزی رنگین و روزی بی‌رنگ است.
    روی زمین می‌خوابیم و استرس پرت شدن از تخت‌خواب را نداریم. شستن ظرف‌هایمان با خودمان است، نه ماشین ظرفشویی. خیلی چیزهایی که در حوصله‌ی متن نمی‌گنجد.
    می‌شود ساده‌تر زندگی کرد، خارج از این چارچوب‌ها. انسان پیچیده‌ شده در این تضادهاست، داشته‌ها و نداشته‌ها.

    موضوعات: براي من  لینک ثابت



    [دوشنبه 1398-11-28] [ 07:45:00 ب.ظ ]





      آدم سنگ بشه ولی...   ...

    «آدم سنگ بشه ولی مادر نشه!»
    هر تپش قلبت با خوشی‌های ما آرام می‌گیرد و با غم ما تندتر می‌زند. «همه‌چیز خوب است خیالت راحت» گفتگوی تکراری من پشتِ تلفن در تماس با تویی که حساسی و حواست به همه چیزمان هست، برعکس ما که حواسمان به همه چیز هست جز تو. این را الان بیشتر درک می‌کنم.
    من هم مادر هستم.
    چه خوب که سنگ نیستی ومادرمے، روزت مبارک مادر.

    موضوعات: براي همه, براي من  لینک ثابت



    [جمعه 1398-11-25] [ 10:19:00 ب.ظ ]





      شیرینی سمنو   ...

    #به_قلم_خودم
    #سمنو
    بیشتر خاطراتم توی خانه‌ی عزیز رقم خورد. اصلا عزیز تمام تلاشش را می‌کرد ما بیشتر دور هم باشیم. ایوان حیاط و گازی که وقتی به پا می‌شد معلوم بود خبرهایی در راه است، پخت آش، گولاچ، رب و کلی بهانه‌ی دیگر.
    سمنوی های آخر سال و ماجراهایش با دیگ بزرگی که نوبتی می‌ایستادیم برای هم‌زدنش. همسایه‌ها که بیشترشان فامیل بودیم از صبح می‌آمدند و می‌رفتند.
    کفگیر را می‌چرخاندم و یک‌به‌یک خواسته‌هایم را از ذهن می‌گذرانم، درس‌هایم، مشکلات‌مان، عروسی دایی‌ها. همه اینکار را می‌کردند، انگار جمله‌ها توی دیگ می‌افتادند مثل وقتی که سنگی را توی آب می‌انداختیم. قُل‌قُل صدا می‌داد و هَم می‌خورد.
    زندایی تمام این مدت کتاب دعایش را سر دیگ مرور می‌کرد، انگار خواسته‌هایش خیلی بزرگ بودند که توی دیگ جا نمی‌شد.
    نزدیک‌های شب، وقت جا افتادن سمنو حباب‌ها مثل مواد مذاب آتشفشان بخار بیرون می‌دادند.
    سمنو که پخت و ما روی آن دستمال می‌انداختیم. قرآن،آینه، نمک روی دیگ می‌گذاشتیم. صبح فردا همه به دنبال این بودند که چه نقشی روی سمنو افتاده، مثلا جای دست حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها.
    ظرف‌ها را پر می‌کردیم و تقسیم بین اقوام و همسایه‌ها شروع می‌شد.
    امسال خاله نذر سمنوی عزیز را توی مسجد پخت، چند سال پیش هم مامان توی خانه‌ی خودمان تا بعد از رفتن پدر و مادر کارهای خیرشان را ادامه دهند.
    سهم خودمان را هم آوردند تا من حلوایش کنم، همین که در تصویر می‌بینید.

    موضوعات: براي من  لینک ثابت



    [شنبه 1398-11-19] [ 08:24:00 ب.ظ ]





      طعم نوجوانی   ...

    #به_قلم_خودم
    تکانه‌های دوران بلوغ دیوارهای خانه‌ی ما را لرزانده است.
    اتاق دخترک این روز‌ها غار تنهایی‌ اوست.
    هر از چند گاهی بیرون می‌آید، غلیان احساسات را تحویل‌مان می‌دهد و باز می‌گردد.
    فریاد‌ها، خشم و تشویش درونی به بیرون هم انتقال یافته.
    کفِ اتاقی که پر از وسیله است و جایی برای سوزن انداختن نیست.
    حمام نرفتن‌های چند روزه و موهایی گره در گره که رنگ شانه به خودش ندیده.
    به جای آن در تکاپوی ست لباس چنین و چنان است.
    تضادهای درونی من را به تماشا نشانده و پرتاب می‌کند به همین چندسال پیش که مامان را حرص می‌دادم و او داد می‌کشید:«بهاااار اتاقت، بهار لباسات و چندین چیز دیگر».
    لبخند گوشه‌ی لبم جا خوش کرده چون همان‌ها دوباره تکرار شده‌ اما این‌بار من مادر هستم. این چرخه همین‌طور ادامه دارد.
    دخترکم می‌خواهد اثبات کند، من یک نوجوانم مرا اینگونه بپذیرید.
    الان حس باغبانی را دارم که خارهای بوته‌ی گلش را تحمل می‌کند.
    منتظر است برای غنچه دادن و شکوفا شدنش.
    پ.ن:طعم نوجوانی مثل پرتقال ترش و خوشمزه‌ست.

    موضوعات: براي همه, براي من  لینک ثابت



    [چهارشنبه 1398-11-16] [ 01:25:00 ب.ظ ]






      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.