بهارسمنان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        




سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.



جستجو








کاربران آنلاین

  • شمیم






  • آمار

  • امروز: 281
  • دیروز: 939
  • 7 روز قبل: 3738
  • 1 ماه قبل: 8710
  • کل بازدیدها: 367432





  • وبلاگ های من





    رتبه





      شیرینی سمنو   ...

    #به_قلم_خودم
    #سمنو
    بیشتر خاطراتم توی خانه‌ی عزیز رقم خورد. اصلا عزیز تمام تلاشش را می‌کرد ما بیشتر دور هم باشیم. ایوان حیاط و گازی که وقتی به پا می‌شد معلوم بود خبرهایی در راه است، پخت آش، گولاچ، رب و کلی بهانه‌ی دیگر.
    سمنوی های آخر سال و ماجراهایش با دیگ بزرگی که نوبتی می‌ایستادیم برای هم‌زدنش. همسایه‌ها که بیشترشان فامیل بودیم از صبح می‌آمدند و می‌رفتند.
    کفگیر را می‌چرخاندم و یک‌به‌یک خواسته‌هایم را از ذهن می‌گذرانم، درس‌هایم، مشکلات‌مان، عروسی دایی‌ها. همه اینکار را می‌کردند، انگار جمله‌ها توی دیگ می‌افتادند مثل وقتی که سنگی را توی آب می‌انداختیم. قُل‌قُل صدا می‌داد و هَم می‌خورد.
    زندایی تمام این مدت کتاب دعایش را سر دیگ مرور می‌کرد، انگار خواسته‌هایش خیلی بزرگ بودند که توی دیگ جا نمی‌شد.
    نزدیک‌های شب، وقت جا افتادن سمنو حباب‌ها مثل مواد مذاب آتشفشان بخار بیرون می‌دادند.
    سمنو که پخت و ما روی آن دستمال می‌انداختیم. قرآن،آینه، نمک روی دیگ می‌گذاشتیم. صبح فردا همه به دنبال این بودند که چه نقشی روی سمنو افتاده، مثلا جای دست حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها.
    ظرف‌ها را پر می‌کردیم و تقسیم بین اقوام و همسایه‌ها شروع می‌شد.
    امسال خاله نذر سمنوی عزیز را توی مسجد پخت، چند سال پیش هم مامان توی خانه‌ی خودمان تا بعد از رفتن پدر و مادر کارهای خیرشان را ادامه دهند.
    سهم خودمان را هم آوردند تا من حلوایش کنم، همین که در تصویر می‌بینید.

    موضوعات: براي من  لینک ثابت



    [شنبه 1398-11-19] [ 08:24:00 ب.ظ ]





      روح زلال کودکی   ...

    وقتي‌ براي‌ كاري‌ بيرون‌ از‌ منزل‌ مي‌روم‌ و تنها‌ مي‌شوي،‌ با اين‌ آزادي‌ كوتاه‌مدت، از شادي‌ در پوست خود نمي‌گنجي‌ و نقشه هايي در سر مي‌پروراني،‌ تا‌ به‌ تمام‌ سوراخ‌ و‌ سمبه‌ها پاتك‌ بزني‌ و‌ دلي‌ از‌ عزا‌ در‌ بياوري. همين‌ ديروز‌ بود،‌ که‌ وقتي‌ از‌ در‌ خانه‌ وارد‌ شدم، بوي‌ قهوه‌ به‌ مشامم‌ رسيد. شصتم‌ خبردار‌ شد،‌ كه‌ اين‌بار‌ هوس‌ شير‌قهوه‌ كرده‌اي‌ و‌ به‌ ذخيره‌‌ی نهايي‌ قهوه‌ها‌ پاتكي سهمگين‌ وارد‌ نمودي. بي‌‌خبر‌ از اينكه‌ شامه‌‌ی بويايي‌ مرا‌ دست‌ كم‌ گرفتي، بله‌ دختر‌جان‌ هيچ‌ چيز‌ از‌ چشمانم‌ پنهان‌ نمي ماند، حتي‌ اگر‌ رد‌ و‌ اثري‌ از‌ ظرفها‌ به‌ جا نگذاري‌ و‌ به‌ سرعت‌ برق‌ و‌باد‌ زحمت‌ شستنشان‌ را‌ بكشي. تازه‌ خنده‌هاي‌ ريز‌‌ريزت‌ را‌ چه‌ مي‌كني‌؟ بعد‌ از‌ سوال‌ پيچ‌كردن‌ و‌ خيره‌شدن‌ به‌ چشمهايت ريسه‌ مي‌روي‌ و‌ همه‌ي‌ نقشه‌ها‌ برباد‌ مي‌رود. همين‌ سادگي‌ و‌ صافي‌ دلت‌ را‌ دوست‌ دارم. از‌ كذب‌ و‌ رياي‌ آدمهاي‌ اطراف‌ طاقتم‌ طاق‌ شده‌ است. دلم‌ همين‌ صدق‌ و‌ صفاي‌ كودكي‌ را‌ مي‌خواهد. مادرجان‌ قول‌ بده، همينقدر‌ زلال‌ بماني‌ و‌ وجودت‌ را‌ كدر نكني.

    موضوعات: براي من  لینک ثابت



    [جمعه 1397-05-26] [ 07:44:00 ب.ظ ]






      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.