ما امسال عید نداریم.
دخترکم همین جمله را که از پدرش شنید اخمهایش را تا زیر چانه پایین کشید.
روانهی اتاقش شد در حالی که زیر لب غرولند میکرد.
کار به اینجا هم ختم نشد، هر از گاهی بلند میگفت:"من حتما لباس عید میخوام".
طفلکی حق هم دارد، اگر امسال هم لباس نو نگیرد دوسالی میشود که با همان قبلیها کنار آمده.
به خاطرات خودم که نگاه میکنم، رنگی از آن را در حال و هوای عیدانهی دخترم نمیبینم. خاطرات من خودشان را در آغوشم جا گذاشتند.
اما فکر نکنم دخترم بخواهد چنین اتفاقی برای او هم بیفتد.
ما امسال عید نداریم، پدر بزرگت تازه چند روزیست مرحوم شده، دیگ اینکه هوای دیگران را داشته باش تا دلشان با دیدن لباسهای نو نسوزد.
مادر جان بیا خیالت را راحت کنم. تا زمانی که اماممان نیاید عید نداریم و فقط فصلها تغییر میکنند، زمستان میرود و بهار خواهد آمد.
[دوشنبه 1399-12-18] [ 01:44:00 ق.ظ ]