بهارسمنان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        




سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.



جستجو








کاربران آنلاین

  • ذبیح پور
  • avije danesh
  • شمیم
  • پرستوی مهاجر






  • آمار

  • امروز: 395
  • دیروز: 466
  • 7 روز قبل: 5111
  • 1 ماه قبل: 8712
  • کل بازدیدها: 369539





  • وبلاگ های من





    رتبه





      دلی چون شقایق   ...

    #به_قلم_خودم
    روضه‌ها همیشه شنیدنی نیستند، گاهی می‌بینی و گاهی هم احساس می‌کنی.
    مثل مادری که می‌گوید، کودک شش ماهه‌ام روضه‌ی مجسم است. نگاه می‌کنم و دلم کباب می‌شود.
    زنی که قرار بوده کودکی را به این دنیا بیاورد، اما…!
    شیری هست ولی کودکی ندارد تا به آغوش بکشد.
    مادری که کودک از دست داده و فقدانی آزار دهنده هم‌نشینش شده است.
    ما زن‌ها، این‌ها را دیدیم و حس کردیم. اشک‌هایمان جاری شده و دل‌ها به خروش آمده است.
    همه‌ی این‌ها به داغِ‌دلِ چون شقایقِ رُباب نخواهدرسید!

    موضوعات: براي خدا  لینک ثابت



    [جمعه 1398-06-15] [ 02:35:00 ب.ظ ]





      خانه‌ی پدری   ...

    معمولا برای رفتن به خانه‌ی پدری حتما قبلش تماس می‌گیرم اطلاع می‌دهم که قرار است به آن‌جا برویم، اوضاع را جویا می‌شوم و اگر شرایط مناسب بود می‌روم.
    حس می‌کنم نیاز است تا آمادگی حضورم را داشته باشند. طی تماس‌های یک روز درمیان جویای احوال‌شان می‌شوم.
    سروکله زدن خواهر و برادرانم که هنوز توی خانه هستند کلی کلافه‌شان می‌کند، گاهی اوقات تنهایی برایشان لازم است.
    دلم نمی‌خواهد باری روی دوش‌شان باشم، اما همسرم مخالف این نظر است و می‌گوید:‹‹تو خیلی سخت می‌گیری. خانه‌ی پدر و مادر که این حرف‌ها را ندارد.››
    نمی‌دانم شاید هم من سخت‌گیرم برعکس او که هر روز به پدرش سر‌می‌زند.
    هرگز نتوانستم کسانی که هر روز و هر ساعت توی خانه‌ی پدری هستند را درک کنم.
    شما چه طور هستید مثل من یا مثل خودتان؟

    موضوعات: براي من  لینک ثابت



    [جمعه 1398-05-25] [ 09:59:00 ب.ظ ]





      یک روز معمولی   ...

    #بهار_نوشت

    یک روز معمولی با صدای خروس همسایه نه با صدای واق‌واق دنی سگ همسایه آغاز می‌شود. قبل از چیدن صبحانه بساط ناهار را آماده می‌کنم، تا با خیالی آسوده سر سفره صبحانه بنشینم. دانه‌های برنج توی کاسه سرازیر می‌شوند و بعد در بستر آبی که از شیر آشپزخانه روانه شده شنا می‌کنند و با نمک ید دار تصیفه‌شده مزه‌دار خواهند شد. آنچه که دلم می‌خواهد تصور‌کنم، آغاز روز و بیدار‌شدن با صدای خروس همسایه و تماشای تلاشی از سر عشق برای اعضای خانواده توسط مادری روی ایوان خانه است و دانه‌های برنجی که روی سینی به رقص در می‌آیند و با دستان مهربان مادر جلو و عقب می‌شوند و کیسه‌ی نمکی که میهمان کاسه‌ی برنج خواهد شد. نگاهی به چاردیواری‌مان می‌اندازم. زوایه‌ی دیدم به دیوار و پنجره محدود می‌شود، اما وسعت نگاه آن مادری که چار‌دیواری‌اش از خانه‌ی همسایه‌ها و دغدغه‌هایشان هم فراتر رفته بود را می‌خواهم. در کابینتی که ردیف به ردیف انواع ادویه در آن چیده‌ام را باز می‌کنم تا با ترکیبشان طعمی بدهم به خورشتی که روی اجاق صفحه‌ای بار گذاشتم. زن، آتش هیزم‌ها که چاق می‌شود، دیگ را رویش می‌گذارد و همان نمک و زردچوبه‌ی همیشگی را با معجون عشق قاطی خورشت می‌کند تا ریز‌ریز غُل بزند. بعد از انجام کارهایم کتاب‌رمانی را به دست می‌گیرم، تا خودم را به قصه‌ی زندگی دیگران پرتاب کنم. زن گوشش را که تیز می‌کند، زنان همسایه اسم او را صدا می‌زنند، چادرش را سرش می‌کند و می‌دود، تا زیر سایه‌ی درخت با آن‌ها هم‌داستان شود. سر ظهر نمازم را می‌خوانم. سفره را پهن می‌کنم و تلاش می‌کنم با تزییناتش دل اهالی خانه را ببرد اما نمی‌دانم چقدر موفق می‌شوم. زن سفره را توی ایوان می‌اندازد، ساده و باصفا، نگاه رضایت اهالی خانه را از برق چشمانشان می‌خواند و همین برایش کافیست. نیمی از روزم سپری شد به همین سادگی و سادگی زیباست. من توی ذهنم با چنین زنی رفاقت دارم. #عکس_تولیدی

    موضوعات: براي همه, براي من  لینک ثابت



    [شنبه 1398-03-18] [ 05:31:00 ب.ظ ]





      نفیسه برگردد.   ...

    #بهار_نوشت
    از در که آمد بدون مقدمه و احوالپرسی، گفتی:"از خانم… خبر داری؟؟:
    گفتم:"نه خیلی وقته بی‌خبرم. چی شده مگه؟!”

    چین‌های پیشانی‌ات را که از تعجب و ناراحتی ایجاد شده بود. من را هم متعجب کرد.
    راستش جلوی نانوایی آقای… را دیدم. گفت:"انگار چند وقتی‌ست از هم جدا شدند.”

    دوبرابر این غم و تعجب به چهره‌ام نشست.
    وااا یعنی‌که چی؟!
    گفتی:"طلاق توافقی گرفتند و بچه با پدرش مانده.”
    از نفیسه خیلی بعید بود. دختر حاج آقایی، که پدرش زبانزد شهرشان است. پسرش را بگذارد به امان خدا و برود پی کارش.
    فکر آبروی خانواده‌‌ی مذهبی‌اش را نکرده.
    بعد از چندین سال زندگی مگر می‌شود؟!.
    ذهنم هنوز معادلات را کنار هم می‌چیند. وقتی جوابش جور در نمی‌آید، از تخته‌ی ذهن پاکش می‌کند.
    ولی انگار حقیقت داشت.
    گفتی:"زنگی به او بزن، ببین راهی برای بازگشت هست؟”
    گفتم:"آخه من زنگ بزنم به نفیسه‌ای که بزرگتر ازمن است و پدرش همه‌را مشاوره می‌دهد ولی به خاطر بچه به روی چشم سعیمو می‌کنم.”
    تهاجم فرهنگی و تغییر عقاید و نفوذ آن حتی در خانواده‌های مذهبی، این حلال مغبوض خدا را امری عادی جلوه داده است. طلاق، رهایی از بند همسر به چه قیمتی؟!
    فراموشی آن همه مهرو عاطفه‌ای که خرج هم می‌کردید، اینقدر آسان شده.
    عاقبت ثمره‌ی معصوم زندگیتان چه می‌شود؟!
    بعد از چند ساعت هنوز گره‌ ذهنم باز نشده.
    حتما به او خواهم گفت:"نفیسه فرصت هست برگردد عزیزم".

    موضوعات: براي من  لینک ثابت



    [یکشنبه 1398-02-15] [ 02:49:00 ب.ظ ]





      بوقت مادری   ...

    #بهار_نوشت
    #یادداشت_روز
    رشته مامایی در ایران به شکل آموزش عالی به 80سال قبل برمی‌گردد.اولین آموزشگاه مامایی به نام مدرسه قابلگی با10 نفر شاگرد در سال 1298 در بیمارستان بانوان شهر تهران تاسیس شد.
    عدم حضور ماما‌ها در شهرهای دیگر زنان را وامدار ماما‌های سنتی کرده بود.خاطرات تلخ بر ذهن مانده از زایمانهایشان در خانه و غم ازبین رفتن نوزادانشان به خاطر عدم بهداشت کافی را هنوز در دل دارند.
    مادربزرگ می‌گفت، سر نه زایمانش از دکتر و بیمارستان خبری نبوده و همین که دردش می‌گرفته، دست به دامن خدجه ماما(خدیجه ماما)، زنی با دستهایی ضمخت می‌شده که هیچ مراعاتش را نمی‌کرده و بچه را که می‌گرفته، با همان دست‌ها چنگ می‌انداخته در دهان بچه تا راه گلو را باز کند.
    اما امروزه میزان تاثیر محیط بیمارستان‌های مجهز، دکتر، پرستار و مامای حاضر در روحیه‌ی فرد باردار قابل توجه است. اگر محیط و افراد پر انرژی باشند، فرد درد را فراموش می‌کند و یا لااقل کمتر حسش خواهد کرد. زنان باردار با یاری ماماها به بستری که باید فرزند را در آن پرورش دهند بیشتر توجه می‌کنند.با توجه به خوراک، سلامت وچندین عامل دیگر.
    مادر، با مهر مادری به فرزند نور می‌تاباند، تا در بستری مناسب رشد کند و بالنده شود. ماما هم کمک می‌کند، تا زن در زمان زایمان عطشی صد چندان برای دیدن میوه‌ی دلش داشته باشد و از بزرگترین اتفاق زندگی خاطره‌ای خوب برایش باقی بماند.
    کمک‌ و دلسوزی ماما با روحیه‌ای لطیف و درک مسائل این مهم را ممکن خواهد کرد. زنان در هشت دوره‌ی زندگی خود از جمله: قبل از بلوغ، بلوغ و پس از آن تا زمان یائسگی می‌توانند به ماما مراجعه کنند و از او مشاوره بگیرند.
    15اردیبهشت، بزرگ‌داشتی برای قشر ماما برگزار می‌شود، تا از زحمات و تلاش‌هایشان قدردانی کنند.

    موضوعات: براي من  لینک ثابت



    [شنبه 1398-02-14] [ 07:55:00 ب.ظ ]





    1 3 5 6

      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.