#به_ق
یک ماهی میشود گرفتار بیماری دامنگیر کرونا شدیم، که هیچ جوره دست از دامان ما بر نمیدارد. بعد از این همه مدت گفتم مثلا دخترکم را ببرم بیرون حال و هوایش تغییر کند.
با دوستش هماهنگ کردیم برویم دنبالش تا بیشتر خوش بگذرانند.
پشت فرمان نشستم و راه افتادیم. دلم اما توی خانه ماند، کنار همسر بیمارم که ناتوان شده و مرا ناتوانتر کرده.
یکی دوبار این آدرس را رفته بودم. این بار اما دل نگرانی همراهم بود طوری که آینه بغل خودروی جلویی را هم با خودم بردم. ایستادم برای گفت و گو با صاحب ماشین.
مدارک را گرفت و دوباره راه افتادیم این بار خانه را پیدا کردیم. ایستادم به خیال اینکه کوچه بن بست است دنده عقب گرفتم و خوردیم به ماشین عقبی.
پیاده شدم اما انگار کوه روی شانه هایم نشسته، صاحب ماشین رضایت نمیداد که نمیداد.
تق زدم زیر گریه، گریهای که هنوز هم بند نیامده.
خستهام خسته، اما باید خودم را خوب نشان دهم، به خاطر دل دخترکم که گفت: عیدیهایم را بگیر پولشان را بده.
دور زدن ما غممان را زیاد کرد. غم زیاد است ولی شادی از ما دور نیست.
خلاصه پت و مت واقعی را در صحنه زندگی به تصویر کشیدیم، این بار اما با گریه نه خنده.
موضوعات: براي همه, براي من
لینک ثابت
[جمعه 1400-02-17] [ 11:40:00 ب.ظ ]