|
|
سعیدِ عالم |
|
... |
#شخصیت_نگاری_محرم
سعید یعنے خوشبخت و سعیدبنعبدالله خوشبختترین سعید عالم است.
خوشا به حالش که میدانست، خوشبختی یعنی چه؟
مدافعی برای جانِ امام که میدانست اگر جا خالی کند تیر به امامش میخورد.
دویده بود، پابهپا و همپای امام.
*خودش را وقف ایشان نمود، اما هنوز نگران بود نگران پذیرفته شدن.
جواب از سوی ارباب رسید.
سعید تو پیشاپیش من در بهشتی!*
جلوتر از حسین!
ما هم امروز در معرکهیِ نبردیم. امام پشتِ سرِماست. اگر جا خالی نکنیم، محکم بایستیم حتما سعادتمندیم همانند سعید!
کلیدواژه ها: #به_قلم_خودم, امام, امام حسين عليه اسلام, به قلم خودم, بهشت, خوشبخت, سعید, سعید بن عبدالله, شهادت, محرم, مدافع موضوعات: براي من
لینک ثابت
[پنجشنبه 1398-06-14] [ 05:41:00 ب.ظ ]
|
|
بغض میخواهم |
|
... |
#به_قلم_خودم
صدای زنگ تلفن و پیش شمارهای ناآشنا روی صفحهی گوشی 0713.
‹‹الو سلام آبجی خوبی››
به خاطر شرایط پادگان کمتر میتواند تماس بگیرد. این اولین بار بود که با خودم تماس گرفت.
ذوق مرگ شدن و بغضی که لحظهلحظه گلویم را بیشتر میفشرد، دو احساس همزمانی که میهمان دلم شده بودند.
چند کلمهای صحبت کردم و تاب نیاوردم. سریع گوشی را پاس دادم به همسرم. اشک گلولهگلوله ریخت روی صورتم.
صحبتهایشان که تمام شد باز گوشی را به دست من دادند.
صدای گرفتهی او، صدای گرفتهیِ من و دلم که هُری ریخت.
با هقهق خداحافظی کردم. بعد از کلی گریه خودم را باز خواست کردم.
«این چه کاری بود دختر؟! توی غریبی دل برادرت رو خون کردی.»
در این مدت هر چه خودم را به بی خیالی زدم، انگار نمیشد که نمیشد.
به اشک نیاز داشتم، ابراز دلتنگی میخواستم. تا به حال نشده بود، اینطور دلم برایش لَک بزند. خواهر هستم دیگر و پر از عواطف خواهری.
منِ معمولیِمعمولی گاهی مغرور، کجا و خواهریکردنِ حضرتِ زینب کجا؟!
از خودم خجالت کشیدم. از عصر دلگیر و غصهدار زینبی هستم که غمهایش آغاز میشوند.
پ.ن: عکسی پیدا نکردم که عمق دلتنگی رو بیان کنه.
موضوعات: براي من
لینک ثابت
[پنجشنبه 1398-06-07] [ 11:30:00 ب.ظ ]
|
|
گلدان احساسی |
|
... |
گلدانها هم احساس دارند. شادی را ،غم را میفهمند. مثلا همین گلدان توی راهپله شادمانی ما را حس کرده و میداند، فردا عید است. او هم خواسته تا برای پُر شور شدن این عید کاری کردهباشد.
امروز چه باسلیقه گل داد و مشام ما را نوازید، تا بوی یاس رازقی آرامآرام تمام خانه را پُرکند.
موضوعات: براي من
لینک ثابت
[دوشنبه 1398-05-28] [ 12:00:00 ب.ظ ]
|
|
دار و دستهی ویرگولها |
|
... |
خطی فِرخورده به نام ویرگول اگر چه به چشم نمیآید، اما دمار از روزگارم در آورده است.
متنی که نوشتم را برای ویرایش توی گروه میفرستم. نوشته را بالا و پایینش که میکنند، میگویند:‹‹باز هم اشکال باقیاست،اصلاحش کن.››
جای خالی دار ودستهی ویرگولها باعث میشود، علاوه بر عینک ذره بین به دست بگیرم و کنار هر جمله یکی از آنها را بنشانم.
به درستی هم اگر این فِرخورده نبود، چطور میتوانستیم یک نفس بدون مکث متنی را بخوانیم؟!نبودنش حتی با جان آدمی هم بازی میکند.
بخشش لازم نیست، اعدامش کنید.
بخشش، لازم نیست اعدامش کنید.
هیچگاه فکر میکردید، این فسقلِ نخودی اینقدر مهم باشد؟
،،،،،،،،،،،،،،،،،،
موضوعات: براي من
لینک ثابت
[شنبه 1398-05-26] [ 02:53:00 ب.ظ ]
|
|
خانهی پدری |
|
... |
معمولا برای رفتن به خانهی پدری حتما قبلش تماس میگیرم اطلاع میدهم که قرار است به آنجا برویم، اوضاع را جویا میشوم و اگر شرایط مناسب بود میروم.
حس میکنم نیاز است تا آمادگی حضورم را داشته باشند. طی تماسهای یک روز درمیان جویای احوالشان میشوم.
سروکله زدن خواهر و برادرانم که هنوز توی خانه هستند کلی کلافهشان میکند، گاهی اوقات تنهایی برایشان لازم است.
دلم نمیخواهد باری روی دوششان باشم، اما همسرم مخالف این نظر است و میگوید:‹‹تو خیلی سخت میگیری. خانهی پدر و مادر که این حرفها را ندارد.››
نمیدانم شاید هم من سختگیرم برعکس او که هر روز به پدرش سرمیزند.
هرگز نتوانستم کسانی که هر روز و هر ساعت توی خانهی پدری هستند را درک کنم.
شما چه طور هستید مثل من یا مثل خودتان؟
موضوعات: براي من
لینک ثابت
[جمعه 1398-05-25] [ 09:59:00 ب.ظ ]
|
|