بهارسمنان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        




سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.



جستجو








کاربران آنلاین

  • زفاک






  • آمار

  • امروز: 255
  • دیروز: 614
  • 7 روز قبل: 2894
  • 1 ماه قبل: 8635
  • کل بازدیدها: 366493





  • وبلاگ های من





    رتبه





      بدون عنوان   ...

    دنیا، کرونا، فقر، غم، غصه، مرگ و فشار زندگی باعث شده کم بیاوریم.
    این‌ها که گفتم همه‌اش بغض شده و دارد راه گلو را می‌بندد.
    اشکِ برای تو مقدس است! همه‌ی این بغض‌ها را خرج می‌کنم برای غمِ مقدسِ تو تا اشک روی اشک سیل شود و بِبَرد غم هایم را‌‌ حسین جانم!
    می‌گویند:"رنج برای کشیدن است"، به جان می‌کشم‌. این دلِ تنگ دیگر چیزی نمی‌خواهد جز ظهور، که تنها دلخوشیِ ماست برای سامان یافتن اوضاع جهان، و تنها دلخوشی من برای سامان دلم.
    #به_قلم_خودم

    موضوعات: براي خدا  لینک ثابت



    [دوشنبه 1400-05-18] [ 11:02:00 ب.ظ ]





      پیامکی به خدا   ...

    دست ودلم به نوشتن نمی‌رود. این روزها سکوت دلم می‌خواهد.
    گوشه‌ای از خانه زل بزنم به قاب تلویزیون و گوشم به دنبال نوای روضه باشد. پاهایم را فرو ببرم توی قفسه‌ی سینه‌ی تنگم و سر در گریبان های‌های گریه کنم.
    اما نمی‌شود، همینطور مبهوت و حیران‌ام انگار همه چیز رویاست و من هرآینه امید دارم یکی تلنگری بزند برای بیداری.
    این شبها توی خانه بند نمی‌شدم. حالا نشسته‌ام کنج خانه با نَمی اشک و زمزمه‌ی روضه از رادیو محرم، چه امتحانی‌ست.
    خدایا به مخیله‌مان هم نمی‌رسید که وسع‌مان برسد و این روزها را هم ببینیم.
    (لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا ۚ )
    امّا دیدیم و تدریج این امتحان دارد هلاک‌مان می‌کند.
    نفس به تنگ آمده و هوا می‌خواهد. نسیم مسیحایی را محتاجیم، تا بدمد بر جسم بی‌روح‌مان و زنده گرداندمان.
    اصرار می‌کنیم، التماس هم تا برسیم.
    همانطور که رقیه خاتون هم اصرار کرد تا به پدر رسید…

    موضوعات: براي خدا  لینک ثابت



    [یکشنبه 1399-06-02] [ 10:24:00 ق.ظ ]





      بغض می‌خواهم   ...

    #به_قلم_خودم
    صدای زنگ تلفن و پیش شماره‌ای ناآشنا روی صفحه‌ی گوشی 0713.
    ‹‹الو سلام آبجی خوبی››
    به خاطر شرایط پادگان کمتر می‌تواند تماس بگیرد. این اولین بار بود که با خودم تماس گرفت.
    ذوق مرگ شدن و بغضی که لحظه‌لحظه گلویم را بیشتر می‌فشرد، دو احساس همزمانی که میهمان دلم شده بودند.
    چند کلمه‌ای صحبت کردم و تاب نیاوردم. سریع گوشی را پاس دادم به همسرم. اشک گلوله‌گلوله ریخت روی صورتم.
    صحبت‌هایشان که تمام شد باز گوشی را به دست من دادند.
    صدای گرفته‌ی او، صدای گرفته‌یِ من و دلم که هُری ریخت.
    با هق‌هق خداحافظی کردم. بعد از کلی گریه خودم را باز خواست کردم.
    «این چه کاری بود دختر؟! توی غریبی دل برادرت رو خون کردی.»
    در این مدت هر چه خودم را به بی خیالی زدم، انگار نمی‌شد که نمی‌شد.
    به اشک نیاز داشتم، ابراز دلتنگی می‌خواستم. تا به حال نشده بود، اینطور دلم برایش لَک بزند. خواهر هستم دیگر و پر از عواطف خواهری.
    منِ معمولی‌ِمعمولی گاهی مغرور، کجا و خواهری‌کردنِ حضرتِ زینب کجا؟!
    از خودم خجالت کشیدم. از عصر دلگیر و غصه‌دار زینبی هستم که غم‌هایش آغاز می‌شوند.
    پ.ن: عکسی پیدا نکردم که عمق دل‌تنگی رو بیان کنه.

    موضوعات: براي من  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1398-06-07] [ 11:30:00 ب.ظ ]






      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.