|
|
کالسکهی زائر |
|
... |
بار سفر را نبستم، اما دلیلی شدم برای شادی زائری که از منصرف شده بود. نگران بود اگر کالسکه برای کودک دو سالهاش گیر نیاورد دیگر نمیتواند برود. گفتم:«من کالسکه دارم بیا ببر» ذوق زده خدا را شکر میکرد.
بعد از ظهر که شد از انباری پشتبام کالسکه را بیرون کشیدم، تا دستی به سر و رویش بکشم.
چند سال قبل، زمانی که هنوز خبری از آمدن دختر جان نبود، مادرم کالسکه را از کربلا خریدهبود، برای نوهی مغز بادامش.
چند روز دیگر کالسکه راهی میشود، به همانجایی که 12سال قبل از آنجا آمده بود.
دخترم عروسکهایش را نشانده توی کالسکه و اینطرف و آنطرف خانه میدود. انگار دارد چرخهای کالسکه را تمرین میدهد برای مسیری طولانی که قرار است طی کند.
باز هم من جا ماندم.
موضوعات: براي من
لینک ثابت
[یکشنبه 1398-07-14] [ 10:08:00 ب.ظ ]
|
|
لیموشکری |
|
... |
#به_قل
نور کم جانِ پاییزی از پرده عبور کرده و نواری روی کابینت افتاده است. چند عدد لیموی زرد از لیموهایی که قرار است آبلیمو شوند برمیدارم. چاقو را که به تنشان میکشم، عطر لیموها همه جا را میگیرد. حلقهحلقههای هسته گرفته شده را میچینم توی شیشه و بعد شکر میپاشم به جانشان فقط همین.
چند روز بعد روی این لیموها را لیمونادی خوشمزه فرا میگیرد و هر کدامشان غوطهور میشوند در این محلول بینظیر.
پاییز و زمستان که دلت گرفت و سرما به جانت نشست. چند پَر از این لیموهای شکری را بینداز، توی فنجان چای تا معجزه کند.
موضوعات: براي من
لینک ثابت
[سه شنبه 1398-07-09] [ 02:02:00 ب.ظ ]
|
|
آب و جاروی خانه |
|
... |
اینطور نباشید که خانه را قبل از آمدن اهل خانه مثل دستهی گل کنید. انگار آب از آب تکان نخورده است. از صبح پا روی پا انداختید وتنهایی درخانه حسابی ریلکس کردید.
گاهی اوقات که کار نظافت خانه را انجام میدهید، دقیقا جلوی چشم همسرتان باشد. تا مثلا روزی که کلاس نداشتی و خواستی از فرصت حُسنِ استفاده را ببری، شک نکند مثلا چه اتفاقی افتاده که جارو میکشی و یا چه عجب یک جارویی کشیدی بالاخره.
اینطور خاطرنشان خواهی کرد چقدر زحمت میکشی و کاری که انجام میدهی چقدر ارزشمند است. ? ?
موضوعات: براي من
لینک ثابت
[ 01:57:00 ب.ظ ]
|
|
شمالِ شمال |
|
... |
تلاش مردمان شمالی، زن و مردشان همیشه آدم را به وجد میآورد.
رنگ و نور با عطر و بوی خوراکیها آمیخته میشود و جلوهای تماشایی به این کسب وکار میبخشد.هر بار که به خانهی خواهر همسر میرویم، اولویتم بازدید از این بازارهای محلی است.
نور، در این بازار سر پوشیده به دنبال روزنهای میگردد تا بتابد. خودش را پهن کرده و کشانده بالای سر پیرزنی تا بگوید:«بانو روشن بمان، تا تاریکی و تلخیها را نبینی. دستانت که از زیاد ماندن در آب یخ کرد و درد گرفت بیاور جلوتر تا گرمش کنم.»
رنگ ترشیها که گویای هنر دست زنانِ باسلیقه است. عطر و بوی تندِ ماهی و فریادِ مردی که قیمتها را فریاد میزند.
پردهای از زندگی را به نمایش میگذارد.همینقدر واقعی، همینقدر زیبا.
کلیدواژه ها: بازار, بازار محلی, بازارمحلی, به قلم خودم, ترشی, زندگی, زیبا, شمال, ماهی, نمایش, واقعیت, کسب و کار موضوعات: براي من
لینک ثابت
[سه شنبه 1398-07-02] [ 10:13:00 ب.ظ ]
|
|
دلی چون شقایق |
|
... |
#به_قلم_خودم
روضهها همیشه شنیدنی نیستند، گاهی میبینی و گاهی هم احساس میکنی.
مثل مادری که میگوید، کودک شش ماههام روضهی مجسم است. نگاه میکنم و دلم کباب میشود.
زنی که قرار بوده کودکی را به این دنیا بیاورد، اما…!
شیری هست ولی کودکی ندارد تا به آغوش بکشد.
مادری که کودک از دست داده و فقدانی آزار دهنده همنشینش شده است.
ما زنها، اینها را دیدیم و حس کردیم. اشکهایمان جاری شده و دلها به خروش آمده است.
همهی اینها به داغِدلِ چون شقایقِ رُباب نخواهدرسید!
موضوعات: براي خدا
لینک ثابت
[جمعه 1398-06-15] [ 02:35:00 ب.ظ ]
|
|