بهارسمنان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        




سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.



جستجو








کاربران آنلاین

  • زفاک
  • یااباصالح المهدی ادرکنی
  • شمیم






  • آمار

  • امروز: 1164
  • دیروز: 939
  • 7 روز قبل: 3738
  • 1 ماه قبل: 8710
  • کل بازدیدها: 367432





  • وبلاگ های من





    رتبه





      بازار دنیا   ...

    #به_قلم_خودم
    آرام گام بر‌می‌داریم قدم قدم حواسش به من هست. نگاهش رو به جلو پیش می‌رود. بازار شلوغ و پر از ازدحام است‌. رنگ، شلوغی و چند چیز دیگر هوش از سرم برده دستم را می‌کشم و می‌روم به سوی رنگ‌ها. چند دقیقه‌‌ای رنگ‌ها عرض چشمانم را پر می‌کنند. پلک که می‌زنم او را نمی‌بینم. جای خالی دستانش روی دستم یخ می‌کند. بی‌هدف می‌دوم تا جایی که نفسم به شماره می‌افتد. هراس جانم را فرا گرفته است.
    باز می‌ایستم، ولی نه باید باز هم دوید. تا از این گمگشتگی خودم را بیرون بکشم. ناگهان عطر آشنایی به مشامم می‌رسد. پاهایم جان می‌گیرند، خون می‌دود توی رگهایم. انگار او را یافتم، خود خودش را. توی ذهنم به خود قول می‌دهم، این‌بار دستانش را محکم تر از همیشه، گرمتر از همیشه نگاه‌دارم. او را می‌بینم هنوز به افق نگاه می‌کند به پیش رو. این من بودم که عقب ماندم رها شدم اما او بدون هراس گام بر می‌داشت. انگشتانم را قفلی زدم به انگشتانش تا دیگر رهایش نکنم. مثل انسان‌ها هم در رابطه با ولایت این است که بدون ولایت همه گمگشته و مبهوتیم.

    موضوعات: براي خدا, براي همه  لینک ثابت



    [شنبه 1400-05-02] [ 12:20:00 ب.ظ ]





      شمالِ شمال   ...

    تلاش مردمان شمالی، زن و مردشان همیشه آدم را به وجد می‌آورد.
    رنگ و نور با عطر و بوی خوراکی‌ها آمیخته می‌شود و جلوه‌ای تماشایی به این کسب وکار می‌بخشد.هر بار که به خانه‌ی خواهر همسر می‌رویم، اولویتم بازدید از این بازار‌های محلی است.
    نور، در این بازار سر پوشیده به دنبال روزنه‌ای می‌گردد تا بتابد. خودش را پهن کرده و کشانده بالای سر پیرزنی تا بگوید:«بانو روشن بمان، تا تاریکی و تلخی‌ها را نبینی. دستانت که از زیاد ماندن در آب یخ کرد و درد گرفت بیاور جلوتر تا گرمش کنم.»
    رنگ ترشی‌ها که گویای هنر دست زنانِ باسلیقه است. عطر و بوی تندِ ماهی و فریادِ مردی که قیمت‌ها را فریاد می‌زند.
    پرده‌ای از زندگی را به نمایش می‌گذارد.همین‌قدر واقعی، همین‌قدر زیبا.

    موضوعات: براي من  لینک ثابت



    [سه شنبه 1398-07-02] [ 10:13:00 ب.ظ ]






      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.