|
|
آب و جاروی خانه |
|
... |
اینطور نباشید که خانه را قبل از آمدن اهل خانه مثل دستهی گل کنید. انگار آب از آب تکان نخورده است. از صبح پا روی پا انداختید وتنهایی درخانه حسابی ریلکس کردید.
گاهی اوقات که کار نظافت خانه را انجام میدهید، دقیقا جلوی چشم همسرتان باشد. تا مثلا روزی که کلاس نداشتی و خواستی از فرصت حُسنِ استفاده را ببری، شک نکند مثلا چه اتفاقی افتاده که جارو میکشی و یا چه عجب یک جارویی کشیدی بالاخره.
اینطور خاطرنشان خواهی کرد چقدر زحمت میکشی و کاری که انجام میدهی چقدر ارزشمند است. ? ?
موضوعات: براي من
لینک ثابت
[سه شنبه 1398-07-09] [ 01:57:00 ب.ظ ]
|
|
شمالِ شمال |
|
... |
تلاش مردمان شمالی، زن و مردشان همیشه آدم را به وجد میآورد.
رنگ و نور با عطر و بوی خوراکیها آمیخته میشود و جلوهای تماشایی به این کسب وکار میبخشد.هر بار که به خانهی خواهر همسر میرویم، اولویتم بازدید از این بازارهای محلی است.
نور، در این بازار سر پوشیده به دنبال روزنهای میگردد تا بتابد. خودش را پهن کرده و کشانده بالای سر پیرزنی تا بگوید:«بانو روشن بمان، تا تاریکی و تلخیها را نبینی. دستانت که از زیاد ماندن در آب یخ کرد و درد گرفت بیاور جلوتر تا گرمش کنم.»
رنگ ترشیها که گویای هنر دست زنانِ باسلیقه است. عطر و بوی تندِ ماهی و فریادِ مردی که قیمتها را فریاد میزند.
پردهای از زندگی را به نمایش میگذارد.همینقدر واقعی، همینقدر زیبا.
کلیدواژه ها: بازار, بازار محلی, بازارمحلی, به قلم خودم, ترشی, زندگی, زیبا, شمال, ماهی, نمایش, واقعیت, کسب و کار موضوعات: براي من
لینک ثابت
[سه شنبه 1398-07-02] [ 10:13:00 ب.ظ ]
|
|
سعیدِ عالم |
|
... |
#شخصیت_نگاری_محرم
سعید یعنے خوشبخت و سعیدبنعبدالله خوشبختترین سعید عالم است.
خوشا به حالش که میدانست، خوشبختی یعنی چه؟
مدافعی برای جانِ امام که میدانست اگر جا خالی کند تیر به امامش میخورد.
دویده بود، پابهپا و همپای امام.
*خودش را وقف ایشان نمود، اما هنوز نگران بود نگران پذیرفته شدن.
جواب از سوی ارباب رسید.
سعید تو پیشاپیش من در بهشتی!*
جلوتر از حسین!
ما هم امروز در معرکهیِ نبردیم. امام پشتِ سرِماست. اگر جا خالی نکنیم، محکم بایستیم حتما سعادتمندیم همانند سعید!
کلیدواژه ها: #به_قلم_خودم, امام, امام حسين عليه اسلام, به قلم خودم, بهشت, خوشبخت, سعید, سعید بن عبدالله, شهادت, محرم, مدافع موضوعات: براي من
لینک ثابت
[پنجشنبه 1398-06-14] [ 05:41:00 ب.ظ ]
|
|
بغض میخواهم |
|
... |
#به_قلم_خودم
صدای زنگ تلفن و پیش شمارهای ناآشنا روی صفحهی گوشی 0713.
‹‹الو سلام آبجی خوبی››
به خاطر شرایط پادگان کمتر میتواند تماس بگیرد. این اولین بار بود که با خودم تماس گرفت.
ذوق مرگ شدن و بغضی که لحظهلحظه گلویم را بیشتر میفشرد، دو احساس همزمانی که میهمان دلم شده بودند.
چند کلمهای صحبت کردم و تاب نیاوردم. سریع گوشی را پاس دادم به همسرم. اشک گلولهگلوله ریخت روی صورتم.
صحبتهایشان که تمام شد باز گوشی را به دست من دادند.
صدای گرفتهی او، صدای گرفتهیِ من و دلم که هُری ریخت.
با هقهق خداحافظی کردم. بعد از کلی گریه خودم را باز خواست کردم.
«این چه کاری بود دختر؟! توی غریبی دل برادرت رو خون کردی.»
در این مدت هر چه خودم را به بی خیالی زدم، انگار نمیشد که نمیشد.
به اشک نیاز داشتم، ابراز دلتنگی میخواستم. تا به حال نشده بود، اینطور دلم برایش لَک بزند. خواهر هستم دیگر و پر از عواطف خواهری.
منِ معمولیِمعمولی گاهی مغرور، کجا و خواهریکردنِ حضرتِ زینب کجا؟!
از خودم خجالت کشیدم. از عصر دلگیر و غصهدار زینبی هستم که غمهایش آغاز میشوند.
پ.ن: عکسی پیدا نکردم که عمق دلتنگی رو بیان کنه.
موضوعات: براي من
لینک ثابت
[پنجشنبه 1398-06-07] [ 11:30:00 ب.ظ ]
|
|
گلدان احساسی |
|
... |
گلدانها هم احساس دارند. شادی را ،غم را میفهمند. مثلا همین گلدان توی راهپله شادمانی ما را حس کرده و میداند، فردا عید است. او هم خواسته تا برای پُر شور شدن این عید کاری کردهباشد.
امروز چه باسلیقه گل داد و مشام ما را نوازید، تا بوی یاس رازقی آرامآرام تمام خانه را پُرکند.
موضوعات: براي من
لینک ثابت
[دوشنبه 1398-05-28] [ 12:00:00 ب.ظ ]
|
|