سوره الإسراء
وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.
#به_قلم_خودم
آرام گام برمیداریم قدم قدم حواسش به من هست. نگاهش رو به جلو پیش میرود. بازار شلوغ و پر از ازدحام است. رنگ، شلوغی و چند چیز دیگر هوش از سرم برده دستم را میکشم و میروم به سوی رنگها. چند دقیقهای رنگها عرض چشمانم را پر میکنند. پلک که میزنم او را نمیبینم. جای خالی دستانش روی دستم یخ میکند. بیهدف میدوم تا جایی که نفسم به شماره میافتد. هراس جانم را فرا گرفته است.
باز میایستم، ولی نه باید باز هم دوید. تا از این گمگشتگی خودم را بیرون بکشم. ناگهان عطر آشنایی به مشامم میرسد. پاهایم جان میگیرند، خون میدود توی رگهایم. انگار او را یافتم، خود خودش را. توی ذهنم به خود قول میدهم، اینبار دستانش را محکم تر از همیشه، گرمتر از همیشه نگاهدارم. او را میبینم هنوز به افق نگاه میکند به پیش رو. این من بودم که عقب ماندم رها شدم اما او بدون هراس گام بر میداشت. انگشتانم را قفلی زدم به انگشتانش تا دیگر رهایش نکنم. مثل انسانها هم در رابطه با ولایت این است که بدون ولایت همه گمگشته و مبهوتیم.
#به_قلم_خودم
دستانم را قفل میکنم روی نردبان میخواهم یک گام دیگر بردارم. بروم یک پله بالاتر از جایی که الان هستم.
تمام توانم را میگذارم تا کنده شوم از پلهی قبل و گامی نو بردارم.
انگار هر سال که میگذرد، سخت تر میشود.
سبکبالی و سبکباری کودکی را تبدیل کردهام به کوهی که روی شانههایم ایستاده باید دل بکنم از وابستگیهایم تا دوباره سبک شوم و آماده برای اوج گرفتن در پرواز.
صبح سی و دو سالگی میتواند شروعی باشد برای این تصمیم.
#به_قلم_خودم
اپیزود نمیدانم شماره چندم.
این روزهایم شده پر از عطر وانیل و گرد آردی که مینشیند، روی صورت و لباسهایم وقتی که الک را میتکانم.
تخممرغها هم به زیبایی سقوط میکنند کف کاسهی استیل.
زمانه هم مثل همزن دور میگیرد و میچرخد.
شکلات تلخ را مینشاند به کامت یا شیرینی شکر دلت را میزند.
ظرافت و ذوق را باید دوبله حساب کنی. برای کاری که عاشقش هستی، تاوان عشق سوختن و گرفتگی کمر را هم میطلبد.
کار را که تحویل میدهی، لبخند رضایت مشتری قوت میدهد به پاهای سخته و گرفتهات.
برق چشمان دخترکم که از این بزم شیرین برای خودش هم سهمی میبیند دلم را میبرد به نا کجا آباد.
روز نوشت یک قناد طلبه و یا یک طلبهی قناد.
پ.ن: سومین کیک تولدی که ساختم.
سوره الإسراء
وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.