دست ودلم به نوشتن نمی‌رود. این روزها سکوت دلم می‌خواهد.
گوشه‌ای از خانه زل بزنم به قاب تلویزیون و گوشم به دنبال نوای روضه باشد. پاهایم را فرو ببرم توی قفسه‌ی سینه‌ی تنگم و سر در گریبان های‌های گریه کنم.
اما نمی‌شود، همینطور مبهوت و حیران‌ام انگار همه چیز رویاست و من هرآینه امید دارم یکی تلنگری بزند برای بیداری.
این شبها توی خانه بند نمی‌شدم. حالا نشسته‌ام کنج خانه با نَمی اشک و زمزمه‌ی روضه از رادیو محرم، چه امتحانی‌ست.
خدایا به مخیله‌مان هم نمی‌رسید که وسع‌مان برسد و این روزها را هم ببینیم.
(لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا ۚ )
امّا دیدیم و تدریج این امتحان دارد هلاک‌مان می‌کند.
نفس به تنگ آمده و هوا می‌خواهد. نسیم مسیحایی را محتاجیم، تا بدمد بر جسم بی‌روح‌مان و زنده گرداندمان.
اصرار می‌کنیم، التماس هم تا برسیم.
همانطور که رقیه خاتون هم اصرار کرد تا به پدر رسید…

موضوعات: براي خدا  لینک ثابت



[یکشنبه 1399-06-02] [ 10:24:00 ق.ظ ]