سوره الإسراء
وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.
#به_قلم_خودم
رفته بودم خودم را دوباره از نو بسازم، با بلدوزر بیافتم به جان دیوارهای بلندی که دورخودم ساختهبودم، اما نشد کم آوردم. راستش بددلی مانع شد تا بیمارستان مقصد اینروزهای جهاد با کرونا شود، کمظرفیتی هم مضاعفتر.
تا الان کجای کار بودم، باید بیشتر نفسم را آرام کنم. هنوز شیهه میکشد و سواری میخواهد، مثل اسبی سرکش.
البته همین تخریب نیمهکاره هم بد نبود تا آجرها را از نو بچینم، نه آنطوری که دلم میخواهد آنطوری که خدا میخواهد با یک پنجرهی بزرگ به سمت نور که یک ردیف گلدان از مهر جلوی آن چیدهاند.
صبح زود، آفتاب نزده صدای تسبیحشان سکوت را میشکند. در پی روزی از این شاخه به آن شاخه میپرند. پشت پنجرهی مطبخ جای باریکی برای نشستنشان هست. احترام سرشان میشود کبوترها فرق دارند، که جلد حرم میشوند. کبوتر که مینشیند، هیچکدامشان به احترامش نزدیک نمیشوند. چند دانه به قدر سهمش چینهدان را پر میکند و میپرد. حالا نوبت قمریهاست، ردیف کش جفت هم مینشینند. این وسط گنجشکهای بازیگوش تا فرصت را مناسب میبینند، بین قمریها خودشان را جا میکنند.
مطبخ تنها محل پهن کردن سفرهی طعام ما نیست. کبوترها، قمریها و گنجشکها گاهی اوقات هم زاغها از این سفره بهره میبرند، چند دانه گندم به قدر سهمشان.
#به_قلم_خودم
امروز حوالی غروب انگار به آسمان گرد طلا پاشیده بودند. توی ماشین سر چرخاندم و چشمم این قاب را پسندید. سیاهی درخشش این رنگ را دوچندان میکرد. چند ثانیه بیشتر برای ثبتش فرصت نبود. عکس را که گرفتم راننده گاز ماشین را گرفت و رفت. گاهی همین چند ثانیه فرصتی طلایی بود، مثل همین ابرهای طلایی که درگذرند.
چند ساعتی بیشتر از شروع کلاس عکاسیام نگذشته، اما بیشتر از قبل دنیای اطراف را نگاه کردم. چقدر نادیدههایی بود که سرسری از آن عبور میکردم.
در جوار خودم به تماشای بمب یک عاشقانه نشستم.
فیلمی جذاب، که از سالهای موشکباران روایتی متفاوت را به تصویر میکشید. گاهی شبیه میترا و ایرج قصه میشویم. ترس از ابراز احساس باعث میشود دیگری را با بیتفاوتی نابود کنیم. مثل حبس پرنده در قفس از ترس پریدن. آدم باید حرف بزند، تکلیفش را روشن کند، احساسش را بگوید، توضیح دهد حال آشفتهاش را. نباید صبر کنیم، تا ظرفیت وجودمان مثل بمبی منفجر شود که بفهمیم عاشق هم هستیم و قلبمان به امید حضور دیگری میتپد. احساس خوشبختی را خودمان ایجاد میکنیم. خوشبختی کالایی نیست که در فروشگاه آن را بخریم.
سوره الإسراء
وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.