بهارسمنان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آبان 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30    




سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.



جستجو








کاربران آنلاین

  • آوا





  • آمار

  • امروز: 228
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 1886
  • 1 ماه قبل: 6135
  • کل بازدیدها: 415340





  • وبلاگ های من





    رتبه





      ترس کرونایی   ...

    #به_قلم_خودم
    #کرونا_را_شکست_میدهیم
    دلیل هراس‌مان از این ویروس کوچک چیست؟ کارهای روی زمین مانده، اهداف‌ آینده‌ که از آن جا می‌مانیم و کلی دلایل دیگر است. شاید به خاطر مرگ از آن می‌ترسیم؟
    ما مستاجر هستیم، از همان لحظه‌ی اول زندگی. اولین خانه‌مان گرم، تنگ، تاریک و آخرینش سرد، تنگ، تاریک. نقطه‌ی اشتراک‌ خانه‌ها تنهایی و تاریکی است. زمانش که فرابرسد، باید از خانه بیرون بیاییم. وقتی که ما از آن بی‌خبر هستیم.
    متولد شدیم در حالی که خودمان از آن هیچ نمی‌دانستیم، در بی خبری کامل.
    مرگ همان زندگی‌ست اما متفاوت‌تر از آن. هر چقدر هم که بترسیم بالاخره دچارش می‌شویم شنبه، یکشنبه و یا هر روزی از هفته که باشد اما کارهای خودمان در فاصله‌ی طی‌کردن مسیر دو خانه شرایط را تغییر می‌دهد.

    موضوعات: براي همه, براي من  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1398-12-22] [ 11:02:00 ق.ظ ]





      چهارده روز   ...

    چهارده روز کم نیست. تکرار و تکرار گره خوردن نگاهمان به صفحه‌ی تلویزیون، دیوارهای گچی و بی‌روح خانه، گل‌های قالی.
    خستگی به جان‌مان نشسته، غُرغُرهای گاه و بی‌گاه دخترم از بی‌حوصلگی‌هایش.
    ذهنم شرطی شده به اخبار گاه و بی‌گاه و گوشم تیز برای شنیدنشان.
    دستانم خسته‌اند از بس شسته شدند، روغنی شدند. زخم‌های ریزی روی پوستشان نشسته که می‌سوزد. مدام روی زمین می‌کشم‌شان تا خارش آن کمی التیام پیدا کند. یاد کودکانی می‌افتم که به جای پوست روی تن‌شان پروانه نشسته. هرروز می‌سوزند از این وصال و چاره‌ای جز صبر برایشان نمانده.
    شُکر، شُکر و تکرار این کلمه و به زبان راندنش، در تمام این لحظاتی که گذشت و می‌ڱذرد، فراموش‌مان نشود.
    کرونا ویروسی است که به خاطره‌ها می‌پیوندد، مثل تمام این روزگار.
    آمد تا بگوید: می‌شود گاهی خلاف تمام قاعده‌ها هم عمل کنیم.

    موضوعات: براي من  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1398-12-15] [ 03:07:00 ب.ظ ]





      سوییت هوم   ...

    #به_قلم_خودم
    خانه‌ی من صورتی نیست، مثل این سوییت هوم‌های مجازی، سرتاسرش را رنگ صورتی ملایم نپاشیدم. هر جای آن رنگی متفاوت دارد.
    خانه‌ی من طعم دارد، یک روز تلخ، شور، ترش و گاهی شیرین است.شیرینی‌اش دلم را نمی‌زند می‌ماند گوشه‌ی دهانمان مثل آب‌نباتی که آرام‌آرام آب می‌شود.
    اسباب و وسایلش هیچ‌کدام با هم هماهنگ نیست، چون همه را یک‌جا نخریدیم. هرکدام‌شان را به اقتضای پول توی جیب‌مان و قشنگی آن با هم گرفتیم تا فشاری به خانواده وارد نشود.
    لذت این خرید‌ها را با هیچ چیز عوض نمی‌کنم. بعد از 14سال زندگی هنوز خیلی چیزها هست که نداریمشان و به کارمان هم نیامده.
    ما روی زمین دور یک سفره می‌نشینیم و برای این که غذایی هست تا پهن کردن سفره ما رو دور هم جمع کند باید خدا را شکر کنیم. این سفره روزی رنگین و روزی بی‌رنگ است.
    روی زمین می‌خوابیم و استرس پرت شدن از تخت‌خواب را نداریم. شستن ظرف‌هایمان با خودمان است، نه ماشین ظرفشویی. خیلی چیزهایی که در حوصله‌ی متن نمی‌گنجد.
    می‌شود ساده‌تر زندگی کرد، خارج از این چارچوب‌ها. انسان پیچیده‌ شده در این تضادهاست، داشته‌ها و نداشته‌ها.

    موضوعات: براي من  لینک ثابت



    [دوشنبه 1398-11-28] [ 07:45:00 ب.ظ ]





      آدم سنگ بشه ولی...   ...

    «آدم سنگ بشه ولی مادر نشه!»
    هر تپش قلبت با خوشی‌های ما آرام می‌گیرد و با غم ما تندتر می‌زند. «همه‌چیز خوب است خیالت راحت» گفتگوی تکراری من پشتِ تلفن در تماس با تویی که حساسی و حواست به همه چیزمان هست، برعکس ما که حواسمان به همه چیز هست جز تو. این را الان بیشتر درک می‌کنم.
    من هم مادر هستم.
    چه خوب که سنگ نیستی ومادرمے، روزت مبارک مادر.

    موضوعات: براي همه, براي من  لینک ثابت



    [جمعه 1398-11-25] [ 10:19:00 ب.ظ ]





      شیرینی سمنو   ...

    #به_قلم_خودم
    #سمنو
    بیشتر خاطراتم توی خانه‌ی عزیز رقم خورد. اصلا عزیز تمام تلاشش را می‌کرد ما بیشتر دور هم باشیم. ایوان حیاط و گازی که وقتی به پا می‌شد معلوم بود خبرهایی در راه است، پخت آش، گولاچ، رب و کلی بهانه‌ی دیگر.
    سمنوی های آخر سال و ماجراهایش با دیگ بزرگی که نوبتی می‌ایستادیم برای هم‌زدنش. همسایه‌ها که بیشترشان فامیل بودیم از صبح می‌آمدند و می‌رفتند.
    کفگیر را می‌چرخاندم و یک‌به‌یک خواسته‌هایم را از ذهن می‌گذرانم، درس‌هایم، مشکلات‌مان، عروسی دایی‌ها. همه اینکار را می‌کردند، انگار جمله‌ها توی دیگ می‌افتادند مثل وقتی که سنگی را توی آب می‌انداختیم. قُل‌قُل صدا می‌داد و هَم می‌خورد.
    زندایی تمام این مدت کتاب دعایش را سر دیگ مرور می‌کرد، انگار خواسته‌هایش خیلی بزرگ بودند که توی دیگ جا نمی‌شد.
    نزدیک‌های شب، وقت جا افتادن سمنو حباب‌ها مثل مواد مذاب آتشفشان بخار بیرون می‌دادند.
    سمنو که پخت و ما روی آن دستمال می‌انداختیم. قرآن،آینه، نمک روی دیگ می‌گذاشتیم. صبح فردا همه به دنبال این بودند که چه نقشی روی سمنو افتاده، مثلا جای دست حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها.
    ظرف‌ها را پر می‌کردیم و تقسیم بین اقوام و همسایه‌ها شروع می‌شد.
    امسال خاله نذر سمنوی عزیز را توی مسجد پخت، چند سال پیش هم مامان توی خانه‌ی خودمان تا بعد از رفتن پدر و مادر کارهای خیرشان را ادامه دهند.
    سهم خودمان را هم آوردند تا من حلوایش کنم، همین که در تصویر می‌بینید.

    موضوعات: براي من  لینک ثابت



    [شنبه 1398-11-19] [ 08:24:00 ب.ظ ]






      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.
     
     
    مداحی های محرم