بهارسمنان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30




سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.



جستجو








کاربران آنلاین

  • ریحانه مقدم
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)
  • anam






  • آمار

  • امروز: 113
  • دیروز: 272
  • 7 روز قبل: 2315
  • 1 ماه قبل: 7609
  • کل بازدیدها: 420542





  • وبلاگ های من





    رتبه





      بازنویسی از مقتل ابو مخنف   ...

    #معرفی_کتاب

    چکاچاک شمشیرها گوش را می‌آزرد. صدایی از میان سپاه بلند شد.
    سپاهیان، قربه الی الله حمله کنید. اسب‌ها رو به جلو تاختند. صدای نفس‌هایشان به گوش می‌رسید.
    یاران امام حسین علیه‌السلام مثل دیواری محکم با نیزه در برابرشان ایستادند. چشم، چشم را نمی‌دید.
    پشت هم صفوف دشمن دریده می‌شد. سواران دشمن تارومار می‌شدند.
    این شکست برای سپاه دشمن سنگین آمد.
    پیادگان و تیراندازان به صف کرد. بارانی از تیر مرکب‌ها را نواخت. اسب‌ها لرزان و مضطرب واژگون شدند. سواران به زمین افتادند. زمین نبرد به خود می‌پیچید. سم اسبان قرارش را بر هم زده بود.
    خورشید هم با گرد و غبار رویش را پوشانده بود. انگار شرم می‌کرد،شاهد این صحنه‌ها باشد.
    نبرد شدت گرفت. دشمن خسته و مستاصل شده بود.
    تیغ آفتاب ظهر صورت‌ها را می‌سوزاند.
    به ناگاه میان آن‌همه سیاهی رنگ سفید خیمه‌ها راه نفوذی تازه را به یاد عمر آورد.
    اما خیال خامشان برباد رفت. اصحاب وارد خیمه شدند و تا کسی قصد خیمه‌ها را می‌کرد. حمله می‌کردند و او را می‌کشتند.
    در این هنگام عمربن سعد دستور داد خیمه‌ها را آتش زدند. آتش زبانه می‌کشید.
    کودکان ترسیده بودند.
    امام فرمود: بگذارید بسوزانند. نمی‌توانند از آتش بگذرند و به سوی شما بیایند. چنین شد.
    #بازنویسی
    #به_قلم_خودم
    #مقتل_ابومخنف
    صفحه ۲۵۶ حمله‌ی سوم

    موضوعات: براي خدا, براي همه, براي من, براي تو دوست, براي طلاب  لینک ثابت



    [یکشنبه 1397-06-25] [ 01:51:00 ب.ظ ]





      تشنه‌ی لبیک   ...

    #به_قلم_خودم
    #حضرت_عباس_علیه‌السلام
    #محرم

    کودکان تشنه‌ی آب بودند و عباس تشنه‌ی لبیک.
    برادر یاری می‌خواست. به سویش دوید. هلال روی ماهش را به سمت زمین مایل کرد.
    نیم نگاهی به چشمان نگران برادر انداخت. دلش تپید. سخن را بروی دیده گذاشت و سوار بر مرکب به سوی شریعه شتافت.مشک از آب نه از احساس پر شد.
    کار ماه بالا گرفت. ناگهان شق القمر شد و زمین و آسمان به هم گره خورد. گیسوی پریشان، خطبه خوان ماه شد.
    ماه کامل، چون پولک‌های سرخ ستاره بر زمین می‌ریخت. برادر از دور سرخی ستاره‌ها را دید و بند‌بند‌دلش از هم گسست.
    کمرش تا شد. سنگینی داغ را روی شانه‌هایش احساس کرد و انگار زیر پاهایش خالی بود. توان ایستادن نداشت.
    دیگر کسی برای یاری‌اش نمانده بود. عباس این‌بار مشتاقانه به دعوت محبوب لبیک گفت و رفت. ماه زمین به آسمان بالا رسید.
    برادر ماند و تنهایی و جای خالی اش.

    موضوعات: براي خدا, براي همه, براي من, براي تو دوست  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1397-06-22] [ 10:03:00 ق.ظ ]





      فرات پریشان   ...

    #به_قلم_خودم
    #محرم

    (محرم، سیاه پوش داغی سترگ، از راه می رسد، داغی مثل آه بلند فرات و گلوی سوخته خورشید، مثل مجمر چشم هایی نگران و عطش هایی سربریده.)

    داغی سترگ، که فرات پریشان و بی‌تاب به خاطرش تنش را به این سو وآن سو می‌زند.
    موج‌موج‌سخن‌، در دلها قصیده‌ی شور می‌سازد. قصیده‌ای که طبع لطیف نمی‌خواهد. بلندی‌اش تا خدا می‌رسد و دنباله‌اش را خدا گرفته‌است.
    کافی‌است، تا هق‌هق گریه را سر دهی.
    دلهای غریب دیروز، قریبانه به هم وصل می‌شوند.
    قصیده‌ای که قافیه‌قافیه‌اش به حسین علیه‌السلام ختم می‌شود.
    در طول سال زیر شعله‌ی دلت شمعک حب حسین روشن است و محرم که می‌رسد، آتش به جانت زبانه می‌کشد.
    به جای دود، عطرسیب هوا را پر کرده است. نه آن سیبی که حوا را از بهشت راند.عطرسیبی که تو را به اعماق بهشت پرتاب می‌کند.

    موضوعات: براي خدا, براي همه, براي من, براي تو دوست  لینک ثابت



    [سه شنبه 1397-06-20] [ 10:17:00 ق.ظ ]





      امام حسین (علیه السلام) انقلابی   ...

    #به_قلم_خودم
    #محرم
    #آسیب_ها
    #رویش
    محرم آمد و در این بی رونقی بازار،بازار پرچم فروشان داغ است. موج پرچم‌ها دلها را بر باد داده است و باز هم بوی کربلا به مشام می‌رسد.
    اشکی پرثواب از چشمها روانه می‌شود. داغ کهنه تازه می‌شود.
    هیئت ها آماده‌ی پذیرایی از عزادارانند.
    هیئت هایی بصیر که دل و خاطرمان از ایشان جمع است
    و درعوضشان هیئت‌هایی که پُر شده از امام حسینِ غیر انقلابی… بسی دلمان را خون می‌کنند. آسیب شان به محرم و صفری که احیا‌کننده‌ی اسلام است،(همانی که امام راحل فرمود) جبران ناپذیر است.
    همانهایی که شکم‌های عزادارانش تا خرتناق پر است
    و گوشهایشان پر از اراجیف جاهلان شده و جایی برای شنیدن حق باقی نمی‌ماند.
    این هدف گمشده‌ی (امر به معروف و نهی از منکر)قیام امام حسین‌علیه‌السلام را وصله‌ی ناجور می‌بینند و از آن سخنی به میان نمی‌آورند.
    همین‌هایی که دنبال مد برای لباس عزا هستند.
    همین‌هایی که شریفترین خون‌های ریخته شده در راه اسلام را دعوای قبیله‌ای می‌‌دانند.
    همین هایی که با خرافات سر مردم را گرم می‌کنند.
    اگر از این داغ و غصه جان بدهیم کم است.
    چه کردیم که هدف گم شد؟!
    یکی از دلایل اوضاع آشفته‌ی کشور، مغفول ماندن این هدف مقدس است.
    به خودمان رسیدیم و از دیگری غافل ماندیم.
    یادمان رفت نهی از منکر کنیم، زمانی که زیاده خواهی را دیدیم و خودمان هم زیاده خواه‌تر شدیم
    و هزاران درد دیگر که مجال سخنم نیست.
    حواسمان باشد، اگر یک ضربه به دین بزنیم، هزاران ضربه‌ی مهلک‌تر در انتظارمان است.
    برخی از آنهایی که حجتند یا نشانه‌اند از اصل غافل ماندند.
    مابه عنوان مسلمان برای دفاع از حیثیت دین وظیفه داریم، اسلام هنوز هم در خطر است.

    موضوعات: براي همه, براي من, براي تو دوست  لینک ثابت



    [شنبه 1397-06-17] [ 12:47:00 ب.ظ ]





      دختری=مادری   ...

    #به_قلم_خودم

    روزها خوب یا بد شروع می‌شوند و این زمان است که جوانی ما را باخود می‌برد. زمان جان قدری آرامتر برو… اقوام دور مادرم دیروز در ولیمه من را با دخترم دیدند، گفتند:(ما‌شاالله، اصلا بهت نمیاد مادر باشی و دختری به این بزرگی داشته باشی، ما تا به حال فکر می‌کردیم تازه نامزد کردی)

    آنجاست، که خنده‌های نمکین دختر جان زیر گوشه‌ی چادرش تمام حواس من را پی خودش ‌برد. من هم خندیدم و گفتم: “تو راکجای دلم بزارم” بعد رفتیم دنبال کارمان. واقعا مگر مادری هم باید به ما بیاید، بعد مادرشویم؟! در فکر فرو‌می‌روم. همین شیوا دوست مجازی‌ام که چند سالی از ازدواجش گذشته و هنوز در خود نمی‌بیند تا مادر شود. به قول خودش هنوز بچه است و نمی‌خواهد، سختی را به جان بخرد، تا این طعم شیرین را زیر دندانش بچشد. هر دختری از همان کودکی مادری را با عروسکش آغاز می‌کند. آیا آن‌موقع کسی هست، به اوبگوید مادری نکن به تو نمی آید. اگر فرزند بزرگتر باشد، برای کوچکترها با تمام حواس وجان خود مادری با اندازه‌ای کوچکتر است. بابایی می‌شود، تا برای بابا همان‌قدر مهربان و دلسوز مادری کند. چه کاری باید بکند، تا نشان مادری را بر سینه‌اش بزنند. دخترها با احساسات لطیف و عاشقانه مادر به دنیا می‌آیند. حالا زود باشد یا دیر انتخاب با خود ماست، تا آغوشمان را برای فرزندی که هدیه‌ی خدا خواهد بود، باز کنیم یا پرش کنیم از بازیچه های زود گذر. خیلی‌ها هم هنوز با آغوش باز منتظرند تا این هدیه‌ی الهی دستانشان را برای اولین و یا چندمین بار پرکند. زمان جان، دور سرعت برداشته و می‌رود. شوخی هم ندارد.

    موضوعات: براي همه, براي من  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1397-06-15] [ 11:32:00 ق.ظ ]






      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.
     
     
    مداحی های محرم