|
|
دار و دستهی ویرگولها |
|
... |
خطی فِرخورده به نام ویرگول اگر چه به چشم نمیآید، اما دمار از روزگارم در آورده است.
متنی که نوشتم را برای ویرایش توی گروه میفرستم. نوشته را بالا و پایینش که میکنند، میگویند:‹‹باز هم اشکال باقیاست،اصلاحش کن.››
جای خالی دار ودستهی ویرگولها باعث میشود، علاوه بر عینک ذره بین به دست بگیرم و کنار هر جمله یکی از آنها را بنشانم.
به درستی هم اگر این فِرخورده نبود، چطور میتوانستیم یک نفس بدون مکث متنی را بخوانیم؟!نبودنش حتی با جان آدمی هم بازی میکند.
بخشش لازم نیست، اعدامش کنید.
بخشش، لازم نیست اعدامش کنید.
هیچگاه فکر میکردید، این فسقلِ نخودی اینقدر مهم باشد؟
،،،،،،،،،،،،،،،،،،
موضوعات: براي من
لینک ثابت
[شنبه 1398-05-26] [ 02:53:00 ب.ظ ]
|
|
خانهی پدری |
|
... |
معمولا برای رفتن به خانهی پدری حتما قبلش تماس میگیرم اطلاع میدهم که قرار است به آنجا برویم، اوضاع را جویا میشوم و اگر شرایط مناسب بود میروم.
حس میکنم نیاز است تا آمادگی حضورم را داشته باشند. طی تماسهای یک روز درمیان جویای احوالشان میشوم.
سروکله زدن خواهر و برادرانم که هنوز توی خانه هستند کلی کلافهشان میکند، گاهی اوقات تنهایی برایشان لازم است.
دلم نمیخواهد باری روی دوششان باشم، اما همسرم مخالف این نظر است و میگوید:‹‹تو خیلی سخت میگیری. خانهی پدر و مادر که این حرفها را ندارد.››
نمیدانم شاید هم من سختگیرم برعکس او که هر روز به پدرش سرمیزند.
هرگز نتوانستم کسانی که هر روز و هر ساعت توی خانهی پدری هستند را درک کنم.
شما چه طور هستید مثل من یا مثل خودتان؟
موضوعات: براي من
لینک ثابت
[جمعه 1398-05-25] [ 09:59:00 ب.ظ ]
|
|
بار دیگر تو |
|
... |
#به_قلم_خودم
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو… بار دیگر تو
جملهی تامل برانگیزی که باید چند سال بعد از خودشان وحالا از خودمان بپرسیم که آیا به اینجا رسیدیم یا پشیمان هستیم و کاش انتخاب دیگری داشتیم.
انتخابی سرنوشت ساز را به راحتی و با چشم بسته انجام دادیم یا اینکه کلی فکر پشتِ سرش آن بوده؟
خوشبختی را دو دستی تحویلمان میدهند یا باید برای خوشبخت شدن تلاش کرد و به آن رسید؟
بعد از همهی اینها باز هم بار دیگر تو…
موضوعات: براي من
لینک ثابت
[پنجشنبه 1398-05-17] [ 01:14:00 ب.ظ ]
|
|
سفر به آباده |
|
... |
سفر همیشه پر از هیجان است. اراده میکنی و میروی. اینبار برادرم به اجبار(سربازی) به سفرمیرود.
آباده طشک باوسعتی درحدود 4000 کیلومتر مربع در امتداد رشتهکوههای زاگرس فارس واقعشدهاست، یکی از بخشهای شهرستان نیریز میباشد، که در ساحل شرقی دریاچههای طشک و بختگان و جنوب کوههای ول (مرتفع ترین قله دال نشین با ارتفاع 3191 متر ) کوهخان ، کوهسفید و … واقعشدهاست. که از شمال به شهرستان بوانات و شهرستان خاتم ( استان یزد ) از جنوب به شهرستانهای شیراز و استهبان ، از مغرب به شهرستان ارسنجان و از شرق به شهرستان نیریز محدود میشود . این بخش شامل سه دهستان به نامهای : 1. آباده طشک 2. بختگان 3. حنا میباشد.مجموع سه دهستان دارای 42 روستا و شهر آباده طشک میباشد. تا مرکز شهرستان 115 کیلومتر و تا مرکز استان 189 کیلومتر فاصله دارد.
فاصله سمنان تا تهران 226کیلومتر و زمانی حدود2:50 و از تهران به نیریز 988و 11ساعت به اضافهی 115 کیلومتر از نیریز تا آباده راه را باید طی کند.
پانزده ساعت راه و طی کردن جاده برای رسیدن به پادگان و شهری که حتی در خواب هم نمیدیدی به آنجا اعزام شوی، ولی چون من خواهر پیگیری هستم رفتم و این اطلاعات را به دست آوردم.
برادر جان از زیبایی دشتهایش لذت ببر، خروش دریاچهاش را ببین.
امیدوارم از پشت پنجرهی پادگان رنگِ غم و غربت روی دلت ننشیند. به غروب خورشید خیره نشو و از روشنی آفتاب نور به قلبت بپاش. روزها به سرعت میگذرند و تو باز بر میگردی از این سفر.
خدا پشت و پناهت.
پ.ن: تصویر غروب زیبای دریاچهی بختگان
کلیدواژه ها: آباده, آباده طشک, برادر, به قلم خودم, بهار نوشت, تور, تور گردشگری, خدمت, دریاچه, دریاچه بختگان, رشته کوه زاگرس, زاگرس, سربازی, سفر , شیراز, فارس, نیریز, وبلاگ, پادگان, گردش, گردشگری موضوعات: براي همه, براي من
لینک ثابت
[جمعه 1398-05-11] [ 12:51:00 ق.ظ ]
|
|
برای برادر |
|
... |
هیاهوی شهر کمی آرامتر شده،که ناگهان صدای بوق و ویراژ دیوارهای خانه را میلرزاند.
باز هم موتورسواری چند جوان که عشق به سرعت و موتور خواب از چشمانشان ربوده است.
هرروز و هرشب به دنبال زدن حرکتی جدید با این دوچرخ پیچیده هستند.
این بالا و پایین پریدنها چه لذتی برایشان دارد نمیدانم. کاش از خیابان که عبور میکنند نیمنگاهی به دیوارهای شهر و اعلامیههایی که یکبهیک تصویر جوانانی را قاب کرده بیاندازند. علت مرگ همهی آنها تصادف با موتور است و سرعت بالا که چرخهای موتور را از کف خیابان جدا میکند و درنهایت روحشان را از تن.
سرمایهی جوانی را به ثمن بخس و لذتی کوتاه میفروشند و داغی سنگین را بر دل پدر و مادرشان مینشانند.
البته برخی از سر ناچاری تَرک این مَرکب دو چرخ مینشینند.
هرچه به گوششان میخوانی و نصیحت میکنی که آخر این علاقه به جای خوبی نمیرسد. انگار میخی آهنین را در سنگ میکوبی. هنوز به پختگی نرسیدند، تا دست از کارهای بچگانه و بیمحابا بردارند. به نظرم این وسیله مثل چاقو میماند که اگر ندانی چطور از آن استفاده کنی به خودت صدمه میزنی.
موضوعات: براي من
لینک ثابت
[سه شنبه 1398-05-08] [ 05:52:00 ب.ظ ]
|
|