#کتاب را باز کردم و دو‌سه خطی از آن را با چشم مرور کردم. ناگهان به صد‌سال قبل پرتاب شدم.
انگار من هم یکی از اهالی خانه‌ی میرشرف صحاف‌باشی شدم.
نفهمیدم، چطور زبان به سرعت کلمات را ادا میکند. ذهن تصاویر را جلوی چشمانم ردیف می‌کند. انگار پشت پنجره‌ی اتاق پری‌دخت ایستاده‌ام. سرک می‌کشم تا ببینم، وقتی قلم به دست می‌گیرد، برای سید محمود جانش چه می‌نویسد؟!
انگار مراسلات پاریس تهران از این نامه‌نگاری‌ها رونق گرفته‌است.
انتظار پری‌دخت برای رسیدن نامه‌های #محبوب، بوسیدن و بردیده نهادن دست نوشته، با دلش همان می‌کند، که بهار بادرخت.
آقا سیدی که شرح غربت و فراغش مانند پرنده‌ای در قفس، چشم به‌راه پرواز است.
درخشش دانه‌های #انار را زمانی که در دل پری اناری پاره‌شد، با چشم دیدم.
عطر و بوی سفره‌ ای با رنگ و لعاب، پراز پلو و چلو و دوغ و ترب قاچ کرده، که می‌خواست در عمارت خودشان برای آقا سید پهن کند، به مشام می‌رسد.
دل‌آشوبه‌اش از اینکه نکند، دختران مو بور فرنگی دل معشوقش را ببرند، نشان از حسادت‌های زنانه دارد.
قربان‌صدقه رفتن‌های، پری غلو نیست، حکایت از عشقی عمیق دارد.
آنجایی که آب‌دیده‌اش گلهای خنک پشت بالش را آبیاری می‌کند.
پارچه متقالی که برای لحاف نو می‌دوخت، با فکری پریشان‌ و فرورفتن سوزن به نوک انگشتان با قطره‌های #خون دشتی از #لاله شد.
وقتی که سید محمود با دوستانش در پاریس روضه می‌خواندند و زیر درخت سیبی آستین در دهان برای مخدرات اهل‌بیت علیهم‌السلام اشک می‌ریختند.
چند وقتی که خبری از سید نبود و نامه‌ای نمی‌رسید.
پری‌دخت پریشان‌تر شد، چه اتفاقی افتاده است؟
باز هم پری‌دخت صبوری کرد و می‌خواست تاوان صبوری را بپردازد.
عاقبت خبری رسید و… پری‌دخت‌ها دخترانی بودند، که باد آنها را برد و لابه لای صفحات تاریخ این سرزمین گم شدند.
صد سال قبل،صدسال بعد و بعدتر و چه چیزهایی ثبت می‌شود وخواهد شد؟
چه اتفاقاتی ما را در مسیر تاریخ با خود هم‌داستان می‌کند؟
قلم #حامد‌_عسکری با زبان پارسی و اصطلاحات اصیل، این #دلدادگی #شیرین را روایت می‌کند.
#به_قلم_خودم
#معرفی_کتاب
#پری‌دخت
#مهرستان

موضوعات: براي همه, براي من  لینک ثابت



[چهارشنبه 1397-12-08] [ 03:10:00 ب.ظ ]