بهارسمنان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30




سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.



جستجو








کاربران آنلاین

  • ترنم






  • آمار

  • امروز: 870
  • دیروز: 272
  • 7 روز قبل: 2315
  • 1 ماه قبل: 7609
  • کل بازدیدها: 420542





  • وبلاگ های من





    رتبه





      مدح امام زین العابدین علیه السلام#صوت   ...

    مدح امام زین العابدین علیه السلام


    اکثر مورخان نقل کرده‏ اند که هشام بن عبدالملک هنگامی که خواست طواف کعبه را آغاز کند و به حجرالاسود نزدیک شود، فشار جمعیت به حدی بود که او نتوانست خود را به آن برساند و ناگزیر برگشت و بر تختی که برای او نصب کرده بودند نشست و بزرگان شام جملگی در اطراف او حلقه زده و به تماشای مطاف پرداختند.

    ناگهان امام سجاد (ع) نیز نزدیک حجرالاسود آمد و در برابر عظمتش موج جمعیت کنار رفت و مردم راه را برای او باز کردند تا به آسانی حجرالاسود را استلام نمود و به طواف پرداخت. گویند تماشای این منظره موجی از خشم در دل هشام برانگیخت و آتش حسدش شعله کشید. یکی از چاپلوسان با تعجب گفت: این کیست که مردم برای او راه باز می‏کنند و از او تجلیل می‏کنند؟ هشام که او را می‏شناخت تجاهل کرد و گفت: او را نمی‏شناسم! فرزدق که در آنجا حاضر بود، از این حق‏کشی احساساتش تحریک شد و در پاسخ آن مرد قصیده ‏ی میمیه‏ ی مشهور خود را سرود و خطاب به هشام تا پایان خواند و گفت: ای هشام! همه‏ ی موجودات زمین و آسمان او را می‏شناسند. تو چه طور نمی‏شناسیش؟
    یا سائلی این حل الجود و الکرم‏ عندی بیان اذا طلابه قدموا
    هذا الذی تعرف البطحا و طأته‏ والبیت یعرفه و الحل و الحرم.
    هذا ابن خیر عبادالله کلهم
    هذا التقی النقی الطاهر العلم‏
    هذا الذی احمد المختار والده
    صلی علیه الهی ما جری القلم
    لو یعلم الرکن من قد جاء یلثمه
    لخر یلتثم منه ما وطاء القدم‏
    هذا علی رسول الله والده‏ امست
    بنوره هذه تهتدی الأمم‏ .
    ای که مرا از سر منزل جود و کرم می‏پرسی! از نشان آن مرا سخنی است که چون جویندگانش فرا رسند، باز هم خواهم گشت.
    ای که تو او را نمی‏شناسی! او کسی که سرزمین بطحا جای قدمهایش را می‏شناسد و کعبه حل و حرم و بیت خدا نیز او رامی‏شناسند.
    این بهترین بندگان خداست و این همان شخصیت منزه از هر آلودگی و رذالت، و پیراسته از هر عیب، و کوه علم فضیلت است. این کسی که احمد مختار، پدر اوست که تا هر زمان که قلم قضا بر لوح تقدیر روان باشد، بر او درود فرستد. اگر رکن یعنی حجرالاسود بداند چه کسی به بوسیدنش قدم بر می‏دارد هر آینه فرو خواهد افتاد تا جای پای او را ببوسد.
    این همان علی است که پدرش پیامبر خداست، همان پیامبری که اقوام و امت‏ها با نور هدایت او رستگار شدند. بعد فرزدق ادامه داد و گفت: این همان کس است که جعفر طیار و حمزه‏ شهید، اعمام او هستند. حمزه همان قهرمانی است که محبتش در جان هر انسان ریشه دوانده است. این، فرزند فاطمه سرور بانوان جهان است و پسر پاکیزه گوهر وصی پیامبر است که آتش انتقام از زبانه‏ ی تیغ او می‏درخشید… چون قصیده به پایان رسید، هشام به فرزدق گفت: چرا تاکنون در مدح ما چنین شعری نگفتی؟ فرزدق با کمال شجاعت گفت: جدی مانند جد او و پدری همطراز پدر او و مادری به طهارت مادر او بیاور تا تو را نیز چون او ثنا گویم. هشام پس از این جریان نام فرزدق را از دفتر جوایز زدود و او را در سرزمین عسفان بین مکه و مدینه زندانی کرد. فرزدق این شعر را گفت: اتحبسنی بین المدینة و التی‏ الیها قلوب الناس یهوی منیها سپس هشام آزادش کرد.
    چون خبر به امام سجاد رسید دوازده هزار درهم صله برای او فرستاد. فرزدق قبول نکرد و گفت: من برای پول تو را نستودم و فقط برای خدا ثنایت گفتم. امام مجددا پیام فرستاد که ما اهل بیت اگر چیزی به کسی ببخشیم دیگر از او باز نمی‏گیریم.

    1538752463a1920b3c444a1971ccaadefe09ffa3a1.mp3

    موضوعات: براي خدا  لینک ثابت



    [جمعه 1397-07-13] [ 08:28:00 ب.ظ ]





      من خاک بودم؟!   ...

    “آیا خدایت نیستم؟” ناگه خطابم کرد
    گفتم که هستی! باده در جام شرابم کرد

    نام مرا در زمره “قالوا بلی” گنجاند
    با بنده اش مأنوس شد، “انسان” خطابم کرد

    این جان بی مقدار را قابل چرا دانست؟!
    من خاک بودم، ذره بودم، آفتابم کرد

    من نیست بودم، شهد هستی را به کامم ریخت
    هم مست، هم هشیار، هم بیدار و خوابم کرد

    من هیچ بودم، پوچ بودم، معنی ام بخشید
    آمیخت با آب و گلم، مضمون نابم کرد

    درمانده بودم، لنگ بودم، رفتنم آموخت
    در چابکی با جبرئیلش هم رکابم کرد

    جان مرا با عشق خود آباد کرد اما
    در دام شیطان چون که افتادم خرابم کرد

    گاهی به خلوتگاه خود در خانه راهم داد
    هر قدر اما در زدم گاهی جوابم کرد!

    گاهی نوازش کرد با آیات رحمانی
    گاهی ولیکن با همان قرآن عتابم کرد

    با هر گناه تازه می پرسم مرا بخشید؟
    یا از ازل مشمول آیات عذابم کرد؟

    آخر چه دید از من که بهر دوستی با خود
    در بین مخلوقات عالم انتخابم کرد؟!

    می شد که حیوان یا علف یا سنگ باشم من
    آخر نفهمیدم چه شد “آدم” حسابم کرد؟!
    افشین علا

    موضوعات: براي خدا  لینک ثابت



    [سه شنبه 1397-07-10] [ 06:06:00 ب.ظ ]





      حسینی بودن در هر زمان به شکلی است...   ...

    ☑️ بگذار کمی «حسینی بودن» را برایت روشن کنم؛ حسینی بودن در هر زمان به شکلی است:

    ⬅️ روزی شبیه 25 سال سکوت علی بن ابی طالب علیه السلام است. می‌توانی 25 سال استخوان در گلو و خار در چشم؛ همراه علی علیه السلام باشی؟

    ⬅️ روزی شبیه پذیرش صلح امام حسن علیه السلام است. آیا می‌توانی تحمل کنی که هر روز تو را که نجات دهنده‌ی دین و حافظ سنت رسول الله صل الله علیه و آله و مدافع جان مومنین بوده‌ای، «ذلیل کننده مومنان» بخوانند و برای مصلحت اسلام ساکت بمانی؟

    ⬅️ روزی شبیه زمینه‌سازی امام سجاد علیه السلام است. آیا می‌توانی در غم اباعبدالله صبور باشی، نفرین نکنی و ناامید نشوی و همچنان به ارشاد مردمی که پدرت را یاری نکردند و فریب دادند، ادامه بدهی؟

    ⬅️ روزی شبیه جهاد علمی امام باقر و امام صادق علیهما السلام است. آیا می‌توانی همانند هشام و زراره و جابربن‌حیان، در میدان جهاد علمی، مجاهدت کنی؟

    ⬅️ روزی شبیه دوران تقیه امام کاظم علیه السلام است. آیا می‌توانی برای حفظ اسرار امام، به استقبال بدترین رنج‌ها و سخت‌ترین شکنجه‌ها و تاریک‌ترین سیاهچال‌‌های تاریخ بروی و جز برای رضای حق و عزت اسلام، دم بر نیاوری؟!

    ⬅️ و….

    ️ گزیده‌ای از کتاب “مرد و نامرد"(وقتی شیپور جنگ نواخته می‌شود) استاد ماندگاری

    #امام_حسین_علیه_السلام #اهل_بیت_علیهم_السلام #معرفت #تکلیف

    #استاد_ماندگاری

    موضوعات: براي خدا, براي همه, براي تو دوست  لینک ثابت



    [سه شنبه 1397-07-03] [ 03:20:00 ب.ظ ]





      بازنویسی از مقتل ابو مخنف   ...

    #معرفی_کتاب

    چکاچاک شمشیرها گوش را می‌آزرد. صدایی از میان سپاه بلند شد.
    سپاهیان، قربه الی الله حمله کنید. اسب‌ها رو به جلو تاختند. صدای نفس‌هایشان به گوش می‌رسید.
    یاران امام حسین علیه‌السلام مثل دیواری محکم با نیزه در برابرشان ایستادند. چشم، چشم را نمی‌دید.
    پشت هم صفوف دشمن دریده می‌شد. سواران دشمن تارومار می‌شدند.
    این شکست برای سپاه دشمن سنگین آمد.
    پیادگان و تیراندازان به صف کرد. بارانی از تیر مرکب‌ها را نواخت. اسب‌ها لرزان و مضطرب واژگون شدند. سواران به زمین افتادند. زمین نبرد به خود می‌پیچید. سم اسبان قرارش را بر هم زده بود.
    خورشید هم با گرد و غبار رویش را پوشانده بود. انگار شرم می‌کرد،شاهد این صحنه‌ها باشد.
    نبرد شدت گرفت. دشمن خسته و مستاصل شده بود.
    تیغ آفتاب ظهر صورت‌ها را می‌سوزاند.
    به ناگاه میان آن‌همه سیاهی رنگ سفید خیمه‌ها راه نفوذی تازه را به یاد عمر آورد.
    اما خیال خامشان برباد رفت. اصحاب وارد خیمه شدند و تا کسی قصد خیمه‌ها را می‌کرد. حمله می‌کردند و او را می‌کشتند.
    در این هنگام عمربن سعد دستور داد خیمه‌ها را آتش زدند. آتش زبانه می‌کشید.
    کودکان ترسیده بودند.
    امام فرمود: بگذارید بسوزانند. نمی‌توانند از آتش بگذرند و به سوی شما بیایند. چنین شد.
    #بازنویسی
    #به_قلم_خودم
    #مقتل_ابومخنف
    صفحه ۲۵۶ حمله‌ی سوم

    موضوعات: براي خدا, براي همه, براي من, براي تو دوست, براي طلاب  لینک ثابت



    [یکشنبه 1397-06-25] [ 01:51:00 ب.ظ ]





      تشنه‌ی لبیک   ...

    #به_قلم_خودم
    #حضرت_عباس_علیه‌السلام
    #محرم

    کودکان تشنه‌ی آب بودند و عباس تشنه‌ی لبیک.
    برادر یاری می‌خواست. به سویش دوید. هلال روی ماهش را به سمت زمین مایل کرد.
    نیم نگاهی به چشمان نگران برادر انداخت. دلش تپید. سخن را بروی دیده گذاشت و سوار بر مرکب به سوی شریعه شتافت.مشک از آب نه از احساس پر شد.
    کار ماه بالا گرفت. ناگهان شق القمر شد و زمین و آسمان به هم گره خورد. گیسوی پریشان، خطبه خوان ماه شد.
    ماه کامل، چون پولک‌های سرخ ستاره بر زمین می‌ریخت. برادر از دور سرخی ستاره‌ها را دید و بند‌بند‌دلش از هم گسست.
    کمرش تا شد. سنگینی داغ را روی شانه‌هایش احساس کرد و انگار زیر پاهایش خالی بود. توان ایستادن نداشت.
    دیگر کسی برای یاری‌اش نمانده بود. عباس این‌بار مشتاقانه به دعوت محبوب لبیک گفت و رفت. ماه زمین به آسمان بالا رسید.
    برادر ماند و تنهایی و جای خالی اش.

    موضوعات: براي خدا, براي همه, براي من, براي تو دوست  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1397-06-22] [ 10:03:00 ق.ظ ]






      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.
     
     
    مداحی های محرم