بهارسمنان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        




سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.



جستجو








کاربران آنلاین

  • متین
  • sarbaz
  • سمیه صالحی






  • آمار

  • امروز: 449
  • دیروز: 466
  • 7 روز قبل: 5111
  • 1 ماه قبل: 8712
  • کل بازدیدها: 369539





  • وبلاگ های من





    رتبه





      داغ پنجمین خورشید   ...

    چکمه به پا به جانب مقتل دوید،وای…
    روی ضریحِ سینه ی جدم پـرید، وای…
    این جا به بعد مُهر سکوتی بر این لب است،
    گودال، بوسه گاه خصوصیِ زینب است…

    #امام_باقر
    #شب_جمعه
    #صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله‌الحسین

    موضوعات: براي خدا  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1398-05-17] [ 10:46:00 ب.ظ ]





      دانستن لحظۀ مرگ، تحمل زیادی می خواهد   ...

    شما ببینید اگر انسان عادی بفهمد که مثلاً فردا مسموم خواهد شد و بعد می میرد، چقدر برای او سخت است؟ امام کاظم (علیه السلام) به همین صورت مسموم شدند. بعضی سوال می کنند این کار امام با توجه به آیه ی «وَلاَ تُلقُوا بِاَیدِیکم اِلَی التَّهلُکه» (خودتان را بدست خودتان به هلاکت نیاندازید)، چطوری می شود؟ جواب این است که خدای تعالی تکلیف را برای آنها عوض می کند، تکلیف آن ها با تکلیف مردم کاملاً فرق می کند. امام موسی بن جعفر (علیه السلام) در مرحله ی اول یک رطب مسموم برایش آوردند، حضرت آن را جلوی سگ تربیت شده ی آنها انداخت؛ سگ خورد و مرد. این سگ پیش آنها خیلی عزیز بود. دوباره آوردند و حضرت وقتی خرما را برمی داشت گفت: خدایا تا حال برای من حلال نبود؛ یعنی امر نرسیده بود، اما الآن تکلیف دیگری دارم.
    در جبهه، آنهایی که خیلی مخلص بودند، در سفر آخر خداحافظی می کردند که من از سفر بر نمی گردم. آنهایی هم که خالص تر بودند، هفته شهادتشان را پیش بینی می کردند. بعضی که از اینها خالص تر بودند، روز را می دانستند!
    آقای خزعلی تعریف کرد که طلبه ای که به جبهه رفته بود گفت: رزمنده ای سئوال کرد: آدم تشنه اگر یک ظرف آب داشته باشد، با آن وضو بگیرد بهتر است یا از آن بخورد؟ گفتم حفظ بدن واجب تر است. بهتر است آب را برای خوردن بگذارد. بعد از چند دقیقه دیدم با این آب دارد وضو می گیرد. گفتم مؤمن! تو مگر مسئله اش را از من نپرسیدی؟ مگر نگفتم که این آب را برای خوردن بگذار، تو که داری آب را صرف وضو می کنی؟! گفت: اگر طرف بداند که نمی ماند چطور؟! گفتم منظورت چیست؟ گفت: مثلاً بداند که ساعت 10:30 شهید می شود و تا آن موقع یک ساعت بیشتر نیست! چون دیدم از این حرف ها می زند دیگر با اوحرف نزدم و منتظر بودم که ساعت 10:30 بیاید و به او بگویم که این چه حرفی بود که زدی؟ همینطور که من به ساعت نگاه می کردم دیدم رأس ده و نیم، خمپاره ای آمد و او شهید شد.
    بعضی تعجب می کنند که امامان ما از شهادتشان خبر داشتند. کسی که ایمانش بالاتر برود، امتحانش هم شدیدتر می شود. هر چه مرگ تصادفی تر باشد، سبک تر است. هر چه لحظه ی مرگ مشخص تر باشد، استقامتش هم سخت تر است.

    آیت الله حائری شیرازی(ره)

    موضوعات: براي خدا, براي همه, براي تو دوست  لینک ثابت



    [یکشنبه 1398-01-11] [ 07:50:00 ب.ظ ]





      به سوی خط حسینی   ...

    امام موسی صدر:
    در این زمان چقدر ما نیازمند حسینی بودن هستیم. حسینی بودن یعنی اینکه انسان به اوج فداکاری و بخشش و وفاداری و خدمت برسد، بیشترین خدمت و عطا و بخشش از او به دیگران برسد، به بالاترین مرتبۀ عفو و گذشت برسد.

    کتاب سفر شهادت | به سوی خط حسینی | بند ۱۰

    موضوعات: براي همه  لینک ثابت



    [دوشنبه 1397-07-02] [ 03:01:00 ب.ظ ]





      دلا بكوش مطهر بمان و...   ...

    #اخلاقی_و_اندرز
    #علی_اکبر_لطیفیان

    دلا بکوش مطهر بمان و محرم باش
    دخیل چادر دخت رسول اکرم باش

    به تزکیه سپری کن دو روز دنیا را
    بدین طریق به چشم خدا مکرم باش

    عبودیت به صفات ربوبیت برسد
    بیا و عبد خداوند باش ، رب هم باش

    تو جمع عالم دنیا و آخرت هستی
    مباش فکر دو عالم ، خودت دو عالم باش

    مسافریم و از اینجا خلاصه باید رفت
    به فکر رفتن از این نشئه نیز کم کم باش

    ز راه میرسد آن دم که صور را بدمند
    از این به بعد دمادم به یاد آن دم باش

    به سفره خانه ی حاتم مبر نیاز ، اما
    اگر به خانه ی تو آمدند حاتم باش

    اگر درست نکردی ، خودت درست بمان
    کسی به دست تو آدم نشد ، تو آدم باش

    غمی به غصه همسایه هات اضافه نکن
    ولی به غصه همسایه هات مرهم باش

    بگو به زن که زنی فاطمه نخواهد شد
    بگو که لااقل آسیه باش ، مریم باش

    شب زفاف دو رکعت نماز قبر بخوان
    شب زفاف که شد فکر قبر خود هم باش

    چراغ خانه به مسجد رواست نی خانه
    به فکر مسجد و محراب و ابروی خم باش

    گر ایستاده بمیری شهید میمیری
    درست مثل شهیدان چو کوه ، محکم باش

    کلید قفل شهادت بدست گریه توست
    امیدوار به این اشکهای نم نم باش

    آهای امت اسلام ! بهر پیروزی
    دخیل چادر دخت رسول اکرم باش

    موضوعات: براي همه  لینک ثابت



    [چهارشنبه 1396-12-09] [ 08:44:00 ب.ظ ]





      مادر ما جوان بود   ...

    باشد مي نويسم … سخت است ولي مي نويسم … دست و دلم به نوشتن نمي رود ولي مي نويسم … خدا را چه ديديد شايد آخرين پستم بود … چه بهتر كه آخرين پستم براي حضرت مادر باشد … اين چند روزه به اين چند روزه ي خانه ي يك مرد فكر ميكنم در مدينه … همه منتظر يك نوزاد بودند … حجم خوشحالي اهالي خانه طبيعتا حدس زدني است … اتفاقاتي را هم كه اين روزها توي كوچه و افتاد را هم شنيده ايد … همه خانه ها وقتي منتظر يك عضو جديدند يك نشاط خاصي دارند … اصلا ولش كنيد اينقدر اين روزها شعر و متن مادرانه خوانده ايد كه اشباعيد … بگذاريد يك خاطره بگويم كه هنوز جگرم را خنج مي زند: من اصولا كليد خانه مان را ندارم … يعني دارم عمدا نمي برم …دوست دارم زنگ بزنم دوست دارم “در” را برايم باز كنند … منتظر تولد محمدنيكان بوديم … روزهاي آخر بود شما بگو يكي دوهفته … يك روز صبح كه مي رفتم مادرخانه گفت : مي شود اين روزها كليد ببري ؟ گفتم چرا ؟ گفت : يكهو زنگ ميزني صدا مي دهد هول ميكنم خوف مي كنم … مي ترسم … گفتم : چشم … يك چشم ميگويم يك چشم مي شنويد … پا كه توي پياده رو گذاشتم نزديك اولين جدول زانوهايم تا خورد و نشستم به گريه … يك زن كه بار شيشه دارد مي شود با يك صداي زنگ “در” هول كند…بترسد … من حرفم را تا همينجاي متنم زدم از اينجا به بعدش را نمي نويسم فكر ميكنم : من آنروز از گوشه خياباني در تهران پرت شدم به كوچه اي در مدينه پشت در خانه همان مرد … خانه قطعا زنگ نداشته آمده اند پشت “در” “اند” آخر آمده يعني يك نفر نبوده تاريخ مي گويد چهل نفر در هم نزده اند … داد زده اند هيزم آورده اند… لگد زده اند …يك زن هم توي خانه بوده كه بار شيشه داشته … هيجده ساله بوده …مردخانه مامور به سكوت بوده … مردها نخلند غم به جانشان بيافتد از تو خرد ميشوند يكهو مي افتند يكهو مي شكنند…"در” زده اند …زن خانه ترسيده هول كرده … اصلا ولش كنيد …من دستم به تمام كردن اين متن نمي رود … يكي روضه بخواند … كلمه هاي من كوچكند … يك نفر به ما تسليت بگويد … مادر ما جوان بود … مادر ما بار شيشه داشت …
    #حامد_عسگری

    اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ.

    موضوعات: براي همه  لینک ثابت



    [سه شنبه 1396-12-01] [ 08:17:00 ب.ظ ]





    1 2 3

      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.