#به_قلم_خودم
صدای کوبیده شدن پاهایش روی زمین زودتر از خودش به ما رسید. دو وجب و نیم قد با چشمانی درشت و بُراق که سرش را به زور از لای در شیشهای سالن بیرون آورده بود. داشت تلاش میکرد خودش را بیرون بکشد. موفق شد، ایستاد جلوی در سر و وضعش را درست کرد. آرامآرام قدم برداشت و به میز وسط اتاق نزدیک شد. دستانش را حلقه کرد و جعبهی شکلات را از روی میز برداشت و دوباره مثل تیری که از کمان رها شده دوید به سمت اتاقشان.
چند دقیقهای گذشت صدای جیغ و گریهاش بلند شد و سایهی دختر جوانی از دور مشخص بود. دختر جعبه را برگرداند. با حالت تحکم گفت:«دیگه نذارید، بیاد جعبه رو برداره. امروز خیلی شکلات خورده مریض میشه». ما فقط سکوت کردیم. از خانم پرستار پرسیدم: مادرش بود؟ سرش را به علامت منفی به سمت بالا برد. فقط همین.
این فرارهای شکلاتی چند بار دیگر هم صورتگرفت و هربار ناموفق بود. دختر جوان عمهی معراج بود. خودش برایمان تعریف کرد که مادر معراج طلاق گرفته و پدرش فراری است.
پسربچه و برادرش ماندهاند پیش عمهها. محبت عمههایش کم از مهر مادری نداشت، تنبیه و اخمشان هم.
پسرک دوساله یاد گرفته بود برای خواستههایش بجنگد، مقاومت کند. از پس غول کرونا که زیرِخمِ خانوادهی ده نفریشان را گرفته بود هم سربلند بیرون بیاید. معراج یعنی محل عروج و بالا رفتن. پسرک باید از این پس پا بر روی شانهی مشکلات بگذارد و بالا برود، درست مثل اسمش.
[پنجشنبه 1399-03-08] [ 11:54:00 ب.ظ ]