به قدری در خیال خویش غرق شده بودم
که گویی اینها که در سرم میگذرد
خیال نیست
عین عین واقعیت است.
چقدر شیرین بود
قند و شکر و عسل
پیش این خیال
بیمزه و حتّی تلخ بودند.
داشتم خیال میکردم
که وقت خوابم فرا رسیده
بسترم را پهن کردهام
در حجرهام را بستهام
میخواهم سر بگذارم روی بالشم.
صدای در میآید.
به سوی در میروم.
در را باز میکنم.
تو پشت در ایستادهای.
زبانم بند میآید.
لبخندِ روی لبت
مستم میکند.
خنجر نگاه مهربانت
فرو میرود در قلبم.
حرف نمیزنم.
فقط نگاه میکنم.
لب باز میکنی.
فقط دو واژه
از آسمان لبت میبارد:
شب بخیر.
و من همان جا میخکوب میمانم.
صبح میشود.
هنوز نمیخواهم باور کنم.
خیال بوده دیدن لبخند و شنیدن شب بخیرت.
شب بخیر ای تحقق زیباترین آرزوها!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
[پنجشنبه 1396-11-26] [ 12:40:00 ق.ظ ]