رفتم کنار کبوتری که داشت
برای جوجهاش قصه میگفت.
قصۀ مادر تو و از دست دادن پدرش را.
مادر تو و کوچه و خانه و درش را.
جوجه بریده بریده گریه میکرد
مادر با هق هق قصه میگفت.
پرهای جوجه خیس بود
مثل چشمهای مادر.
صدای مادر میلرزید
مثل تَن جوجه.
در میان قصه مادر مکث میکرد
مثل قلب جوجه
که متحیر میشد میان تپیدن و ایستادن
و جوجه باورش نمیشد وقتی میشنید.
مثل خود مادر که هنوز
دوست داشت این قصهها
افسانههای ساختگی باشند.
قصه وقتی تمام شد
جوجه وقتی گریهاش را کرد
بغ بغویی کودکانه کرد و
رو به مادر گفت:
کاش میشد بعد از این
کاری کرد
تا مادری اگر پشت در رفت
و دری اگر بیهوا باز شد
و مادر اگر پشت در ماند
آزار نبیند!
کبوتر گفت:
قربان دل نازکت مادر!
راست میگویی
کاش میشد!
جوجه کبوتر ادامه داد:
کاش میشد که برگردیم
به آن روزهای دوری که
گویی اصلاً امروز است
همۀ کبوترها را جمع میکردیم
تا پرهایشان را بریزند روی زمین.
و برای مادر قصه
خانهای میساختیم ازپر
درش از پر
دیوارش از پر
و حتی میخ درش از پر.
من اگر برگردیم به آن روز
به کبوترها خواهم گفت
هر چه میتوانند
تازیانه ببافند از پر
به قدری که چشم بسته
اگر کسی تازیانهای برداشت
تازیانهای باشد از جنس پر.
کاش کبوترها
بلد بودند
غلاف شمشیر بسازند از پر
به قدری زیبا
که هر چه فرمانده و سرباز است
غلافهای آهنیشان را بدهند
و غلافی بگیرند از جنس پر.
کبوتربچه اینها را که میگفت
دانه دانه پرش میریخت روی زمین
و مادرش اینها را که میشنید
قطره قطره اشک میریخت
و دانه دانه پرش میریخت روی زمین.
کبوتر بچه گفت:
کاش میشد با پر بافت
ریسمانی را که با آن
دست را میبندند
یا دور گردن میاندازند
و یلی را با آن میکشند.
من اگر جای کبوترها بودم
شمشیرها را هم از پر میساختم
تا اگر شمشیری
روی سر یلی سایه انداخت
دل مادر نلرزد از ترس جان پدر.
دستها را هم از پر میساختم
تا اگر روی صورت مادر فرود آمدند
جای پر بماند روی صورت نه جای دست.
کاش کبوترها بودند آن روزها
تا سینۀ مردمی را که
دلشان از سنگ بود میشکافتیم
و دلی میگذاشتیم به جایش از جنس پر!
دلی که جنسش از پر است
دیگر فکر آتش نمیکند
برای سوزاندن در
تازیانه به دست نمیگیرد
برای جدایی میان یک زن و شوهر
دست را بالا نمیبرد
برای فرود آوردن روی صورت یک مادر.
جوجه دیگر نای حرف زدن نداشت
مادرش ادامه داد:
من اگر آن روز بودم
لباسی میبافتم از جنس پر
تا مدارا کند با زخمها
و تابوتی میساختم از جنس پر
تا نوازش کند تن مادر را.
کبوتربچه رو به مادر کرد و گفت:
آیا میشود قبری ساخت از جنس پر؟
#فاطمیه
#محسن_عباسی_ولدی
[سه شنبه 1396-12-01] [ 11:34:00 ق.ظ ]