توفیق اختیاری با من رفیق و یار شد، تا همراه همسرم برای انجام کار اداری به قم بروم.
صحن خلوت بود به جز چند تایی که برای زیارت آمده بودند درست مثل من.
بی مقدمه تق زدم زیر گریه دلم از دوری تنگتر شد. شانههایم میلرزید، یک دل سیر حرف زدم و بانو شنید. عمه جان، بیبی، خانم درد و دل بقیه را هم میشد فهمید از طرز صدا کردنشان. غبطه خوردم به حال گنجشکهایی که تا نزدیک در ورودی میپریدند، اما من و دستانم از شبکههای ضریح دور بودیم.
نایبالزیاره بودم.
[دوشنبه 1399-05-20] [ 02:32:00 ب.ظ ]