?تا امروز رشته ای بسته بودم به پای خود
و آن سویش را به در خانه ات.
هر جا که می رفتم
هر چقدر که دور می شدم
باز هم برمی گشتم به سوی تو
و راه خانه ات را گم نمی کردم.
این رشته هنوز هم به پایم بسته است
امّا امروز نگاهش کردم و دیدم
پوسیده تر از همیشه است.
گناه مثل موش گرسنه ای که سنگ را هم می جود
سالهاست که افتاده به جان این رشته.
?می دانم که رشتۀ محبت تو
محکمتر از این حرفهاست
پوسیده اش هم به کار می آید
امّا می ترسم، می ترسم آقا!
می ترسم روزی برسد که گناه، کار خودش را بکند
و چشم باز کنم و ببینم
دلم بند خانۀ تو نیست.
?امروز می شود خواهشی کنم از تو
و تو هم «نه» نگویی به خواهشم؟
اگر روزی دیدی این رشته دیگر دارد پاره می شود
و من هم غافلم
و هر چه تو فریاد می زنی، گوشم نمی شنود
التماس می کنم
و سوگند می دهم تو را
به قداست همین محبّتی که میان من و توست
این رشته، پاره نشده
جانم را بگیر از من.
?رویم را که زمین نمی زنی آقا
مي زني؟
[سه شنبه 1396-11-24] [ 10:15:00 ب.ظ ]