تیرگی روی سیاهم، دامن بخت و روزگارم را گرفته.
هر بار که باران میبارد. خودم را میاندازم وسط معرکهی ریزش رحمت خدا تا شاید این سیاهی را بشوید وبا خودببرد .
امروز پیام های تلفن را که بالا و پایین میکردم. نگاهم افتاد به نوید فروغ ماه شعبان.
امید دارم با حرکت در افق این ماه، زمانی که به نیمه میرسد. ماه بلند بالا، رخش را در آسمان بنمایاند و پولک باران ستارههای نقرهای، آسمان روی سیاهم را درخشان کند.
چون تو میآیی و جهان را روشن میکنی.
[دوشنبه 1398-01-19] [ 06:25:00 ب.ظ ]