بهارسمنان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        




سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.



جستجو








کاربران آنلاین

  • سیده علوی






  • آمار

  • امروز: 297
  • دیروز: 445
  • 7 روز قبل: 5068
  • 1 ماه قبل: 9092
  • کل بازدیدها: 369073





  • وبلاگ های من





    رتبه





      مولودی   ...

    موضوعات: براي خدا, براي همه, براي تو دوست  لینک ثابت



    [چهارشنبه 1398-01-21] [ 08:36:00 ب.ظ ]





      ضرورت نظام اسلامی در سیره امام کاظم( علیه السلام )   ...

    یادداشتی از: عبدالرحیم اباذری

    ? مدیریت و هدایت صحیح مردم، تنها با تشکیل نظام اسلامی و الهام از قرآن و مکتب اهل‌‌بیت (علیهم السلام) امکان‌‌پذیر است. تجربه‌های تاریخی نشان می‌دهد بدون تشکیل حکومتی بر اساس تعالیم اسلامی، خدمت به مردم و هدایت آنان که هدف از آفرینش نیز همین است، یا اصلاً ممکن نیست یا دست‌کم صوری و ناقص است و هرگز به تحقق آرمان‌های پیامبران و امامان معصوم (علیهم السلام) نخواهد انجامید.

    ? چرا که تبلیغ و ارشاد مردم، بدون یک نظام دینی و اسلامی و در زیر سایه حاکمیت‌های غیرالهی و ظالم، به منزله آب در هاون کوبیدن است. همان طوری که ترویج شرک و کفر و فساد و بی بند باری هم از سوی حکومت های استکباری به مرحله اجرا می رسد.

    ? از بعضی آیات قرآن و از فحوای بسیاری از احادیث این باب استفاده می‌شود همان‌‌گونه که مردم در امور فردی، اجتماعی و سیاسی به حاکمیت انبیا، امامان معصوم و در عصر غیبت به فقهای جامع شرایط ارجاع داده شده‌اند، به همان اندازه انبیا، امامان و فقها نیز موظف به تشکیل حکومت شده‌اند؛ چنان‌که سیره عملی آن بزرگان نیز این حقیقت را تأیید می‌کند. همه انبیا و امامان به دنبال تشکیل حکومت بودند.

    ? وقتی حیات پربرکت امام موسی کاظم ( علیه السلام ) را از این بُعد مورد بررسی قرار می‌دهیم، در می‌یابیم که خلفای عباسی اعم از مهدی، هادی و هارون که معاصر آن امام همام بودند، به شدت از موضع‌گیری‌ها و حرکت‌های سیاسی امام در اضطراب و نگرانی به سر می‌بردند. امام کاظم ( علیه السلام ) از هر فرصتی برای آگاه کردن مردم و زمینه‌سازی برای تشکیل حکومت و مبارزه با ظلم و ستم خاندان عباسی استفاده می‌کرد.

    ? از منابع تاریخی می‌توان دریافت که موضع‌گیری‌های امام کاظم( علیه السلام ) چنان صریح و کوبنده بود که خلفای عباسی بیش از ده بار برای بازجویی، آن حضرت را به دار الاماره احضار کردند. حتی در موردی چنان عرصه بر مهدی عباسی تنگ می‌گردد که او به فردی به نام «حمید بن قحطبه» مأموریت می‌دهد تا فردا امام را به قتل برساند؛ اما همان شب، خلیفه در عالم رؤیا امام علی(علیه السلام) را دید که او را تهدید کرد و از عواقب آن کاربر حذر داشت.خلیفه نیز از ترس، دستور را پس گرفت.

    موضوعات: براي خدا, براي همه, براي تو دوست  لینک ثابت



    [یکشنبه 1398-01-11] [ 11:24:00 ب.ظ ]





      دانستن لحظۀ مرگ، تحمل زیادی می خواهد   ...

    شما ببینید اگر انسان عادی بفهمد که مثلاً فردا مسموم خواهد شد و بعد می میرد، چقدر برای او سخت است؟ امام کاظم (علیه السلام) به همین صورت مسموم شدند. بعضی سوال می کنند این کار امام با توجه به آیه ی «وَلاَ تُلقُوا بِاَیدِیکم اِلَی التَّهلُکه» (خودتان را بدست خودتان به هلاکت نیاندازید)، چطوری می شود؟ جواب این است که خدای تعالی تکلیف را برای آنها عوض می کند، تکلیف آن ها با تکلیف مردم کاملاً فرق می کند. امام موسی بن جعفر (علیه السلام) در مرحله ی اول یک رطب مسموم برایش آوردند، حضرت آن را جلوی سگ تربیت شده ی آنها انداخت؛ سگ خورد و مرد. این سگ پیش آنها خیلی عزیز بود. دوباره آوردند و حضرت وقتی خرما را برمی داشت گفت: خدایا تا حال برای من حلال نبود؛ یعنی امر نرسیده بود، اما الآن تکلیف دیگری دارم.
    در جبهه، آنهایی که خیلی مخلص بودند، در سفر آخر خداحافظی می کردند که من از سفر بر نمی گردم. آنهایی هم که خالص تر بودند، هفته شهادتشان را پیش بینی می کردند. بعضی که از اینها خالص تر بودند، روز را می دانستند!
    آقای خزعلی تعریف کرد که طلبه ای که به جبهه رفته بود گفت: رزمنده ای سئوال کرد: آدم تشنه اگر یک ظرف آب داشته باشد، با آن وضو بگیرد بهتر است یا از آن بخورد؟ گفتم حفظ بدن واجب تر است. بهتر است آب را برای خوردن بگذارد. بعد از چند دقیقه دیدم با این آب دارد وضو می گیرد. گفتم مؤمن! تو مگر مسئله اش را از من نپرسیدی؟ مگر نگفتم که این آب را برای خوردن بگذار، تو که داری آب را صرف وضو می کنی؟! گفت: اگر طرف بداند که نمی ماند چطور؟! گفتم منظورت چیست؟ گفت: مثلاً بداند که ساعت 10:30 شهید می شود و تا آن موقع یک ساعت بیشتر نیست! چون دیدم از این حرف ها می زند دیگر با اوحرف نزدم و منتظر بودم که ساعت 10:30 بیاید و به او بگویم که این چه حرفی بود که زدی؟ همینطور که من به ساعت نگاه می کردم دیدم رأس ده و نیم، خمپاره ای آمد و او شهید شد.
    بعضی تعجب می کنند که امامان ما از شهادتشان خبر داشتند. کسی که ایمانش بالاتر برود، امتحانش هم شدیدتر می شود. هر چه مرگ تصادفی تر باشد، سبک تر است. هر چه لحظه ی مرگ مشخص تر باشد، استقامتش هم سخت تر است.

    آیت الله حائری شیرازی(ره)

    موضوعات: براي خدا, براي همه, براي تو دوست  لینک ثابت



     [ 07:50:00 ب.ظ ]





      ما بمانیم و ...   ...

    بستری کنج خانه پهن است.هوای خانه سرد‌سرد شده و انگشتان پاهایم یخ زده است.
    دستانم توانی برای گرم کردنش ندارند. انگار خون از رگ‌هایم پریده است.
    حرکت کردن هم برایم سخت شده است.
    نه فقط من، حتی برادر‌هایم این‌چنین‌اند.
    هر کدام گوشه‌ای سر به روی دیوار گذاشته‌اند.
    فقط رد اشک گونه‌هایمان را کمی گرم می‌کند.
    چند روزیست که موهایم پریشان شده است. گره در گره روی سرم می‌پیچید. درست مثل فکرهایی که به ذهنم خطور می‌کند و من را غصه‌دارتر.
    شانه دارم، اما پیچ‌و تاب موهایم فقط دستان پر مهر مادر را می‌خواهند.
    کمی خودم را جلوتر می‌کشم. کنار دستان مادرم
    سرد، زرد و بی‌رمق شده‌اند.
    غم از در و دیوار روی‌سرمان آوار شد.
    امان از در و دیوار …
    آه و باز هم آه از این رنجی که در چشمان کم‌سوی مادر می‌توان دید و چشید.
    صدای در می‌آید. پدرم که می‌رسد، غنچه لبخند روی لبان مادر می‌شکفد.
    دلم کمی آرامتر می‌شود.
    سایه‌ی پدر بلندتر از سایه‌ی غمی‌است، که قرار است روی سرمان بگسترد.
    دل طوفان زده‌اش فقط در ساحل امن مادر آرام می‌گیرد.
    ما هیچ، او چه خواهد کرد؟!
    جنس غم این‌بار با قبل فرق می‌کند. چند وقتیست، چیزهایی می‌دانم.
    انگار قرار است، مادر از پیش ما‌ برود. خیلی نگرانم نکند، پدر طاقت نیاورد.
    ما بمانیم و …

    موضوعات: براي من, براي تو دوست  لینک ثابت



    [شنبه 1397-11-20] [ 01:48:00 ب.ظ ]





      پل آهنچی وسوهان   ...

    #به_قلم_خودم

    جلوی ضریح شلوغ‌شلوغ بود. نمی‌شد خودم را بیاندازم، روی شبکه‌های ضریح، باید از دور خیره می‌شدم و دست می‌انداختم که شاید دستم برسد و شبکه‌هایش را لمس کنم.

    کمی دورتر می‌آیم. ریسه‌هایی از مروارید روی مژه‌هایم آویخته می‌شود. زیر لب زمزمه می‌کنم. خودم را فراموش می‌کنم. یک‌یک نزدیکان و دوستان از نظرم می‌گذرند. خواسته‌هایشان را نجوا می‌کنم. تلنگری من را به خودم بر می‌گرداند.

    خانم از سر راه کنار برید راه رفت‌و‌آمد را باز کنید، تا بقیه هم زیارت کنند. سرم را به زیر می‌اندازم و می‌روم تا گوشه‌ای دیگر برای خودم بیابم. کمی آن‌طرفتر روی فرشهایی که غبار پای زائران را به جان می‌خرند، آرام می‌گیرم.

    صدای گریه‌های زنی و خنده‌های کودکی در هم می‌آمیزد. سرم را بالا می‌گیرم، آینه‌های شکسته در کنار هم، کاشی‌های آبی و لوستری مثل خورشید فضا را تزیین کرده‌اند. نوزادی چند روزه همراه مادرش آمده تا ورودش به دنیا را در این بهشت زمینی متبرک کند. مادر او را روی زمین می‌گذارد. نوزاد به سقف خیره شده است. شاید عبور فرشته‌ها را می‌بیند.

    من هم سر به آسمان دارم، اما فقط آینه و کاشی و چراغ در نظرم می‌آید. وقتمان رو به اتمام است، باید برگردیم. اما دل‌کندن بسیار سخت. خداحافظی می‌کنم و می‌روم. روی پل آهنچی مدام باز می‌گردم تا پشت‌سرم را ببینم.

    از پل گذر می‌کنم، تا آن‌طرف خیابان و به مغازه‌ی سوهان فروشی می‌رسم. بسته‌ای سوهان می‌خرم، تا ارمغانی برای خانواده ببرم، اما فقط یکی‌دو بسته. تا زودتر تمام شود و به بانو بگویم:"سوهانمان تمام شد، نمی‌خواهی دعوتمان کنی. دلم می‌خواهد، به همین بهانه‌ دوباره میهمانشان شوم".

    موضوعات: براي خدا, براي همه, براي من, براي تو دوست  لینک ثابت



    [دوشنبه 1397-09-05] [ 07:52:00 ب.ظ ]






      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.