زمانی که ابراهیم خلیل دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و از خدا امنیت را برای شهر مکه و دوری از پرستش بتها را برای فرزندانش خواست. شاید میدانست آخرین فرستاده از نسل او، در این سرزمین جهان را متحول خواهد کرد.
جهان خزان زده از جهل با یک گل بهار شد. گلی که به دامان آمنه نشست، تمام عالم را با عِطرِ ماندگارش سرمست کرد.
حواسِ همه پرت از بیگانه و متمرکزِ زیباییِ جمال و وقار این دردانه بود، نه همهی آنها.
صبوری کرد و رنج و سختیها او را از پای نینداخت. لبخندِ زیبایش هدیهای بود برای کسانی که او را آزردند.
میخواست همه گردِ کلمهی توحید جمع باشند. دلش برای همه میتپید، برای عاقبتشان.
گاهی آنقدر خسته میشد، که خدا از او میخواست تا به خودش رحم کند. مبادی آداب اسلام بود و از همه دعوت میکرد تا دستورات اسلامی را رعایت کنند.
توصیه هایی داشت برای حفظ وحدت و انسجام مسلمانها از جمله: عیادت کردن از بیماران، شرکت در تشییع جنازه، دستگیری از مستمندان، هدیه دادن، سلام کردن به مردم، قرض الحسنه، صله رحم و خدمت به مردم و چندین چیز دیگر. “چون تیغِ تیز اختلاف ریشهی دین را میزند.” دینِ بر پایهی محبت را اینگونه بنا نهاد. او پیام آورِ دینی پویا بود، برای همهی عصرها.
محمد مثل گل بود و ما هنوز محو تماشای زیبایی آن گلستان هستیم.
[یکشنبه 1398-08-19] [ 06:36:00 ب.ظ ]