حجتالاسلام محمد صادقی سرایانی جانباز هفتاد درصد، که 25 روز از زندگی خود را در برزخ و در کما گذرانده است.
?حجتالاسلام محمد صادقی سرایانی:
یک بار کفن شدهام و 8 ساعت در سردخانه بودهام.
برایم قبر کندند و اعلامیه چاپ کرده و مردم را برای شرکت در مراسم تشییع دعوت کردند، آن روز بنده خدایی آمده بود تا جنازه ما را تحویل بگیرد، مردم نیز از همه جا برای حضور در مراسم آمده بودند که خدا خواست تا من زنده بمانم و حقیقتاً عمر دست خداوند است.
آن مدتی که در بیمارستان بودم از 36 پزشک 33 پزشک عنوان میکردند که مرگم نزدیک است و امروز یا فردا میمیرم.
…دکترها قبل از اینکه از هوش بروم گفته بودند که نباید هیچچیزی بخورد، اما بعد از اینکه به هوش آمدم گفتند که هر چه طلب کرد میتوانید بدهید بخورد، که این به معنی آن بود که #مرگ من نزدیک است، ازاینرو پدرم از من پرسید که پسرم چه میخواهی تا برایت مهیا کنم؟ من نیز با اینکه فصل هندوانه نبود، اما درخواست کردم و چون در آن زمان فصلش نبود و این میوه در بازار به راحتی یافت نمیشد، هر چه پدر میگفت، پسرم در این فصل من هندوانه از کجا بیاورم، اما من اصرار داشتم، در همین حین به طور معجزهآسایی یک فردی از درب اتاق با ظرفی هندوانه وارد شد که ما نیز تعجب کردیم و آن را به من داد.
پس از آن نیز که مجدداً پدرم از من سؤال کرد پسرم باز چیزی میخواهی؟ این بار من طلب خربزه کردم که باز چون فصلش نبود و یافت نمیشد با اینکه کلی بازار را گشته بودند اما نیافته بودند، پدر گفت آخر پسرجان اینها چیست که تو طلب میکنی باز هم من اصرار کردم و این بار نیز یک فرد سید با دو خربزه وارد اتاق شد که باز هم ما تعجب کردیم.
با این که پزشکها نظرشان این بود که من فقط تا 24 ساعت آینده زنده خواهم بود، اما بعد از 36 ساعت هنوز زنده بودم و اطرافیان به عیادتم میآمدند که مادرم نیز از شهرستان آمده بود تا در آخرین لحظات کنار فرزندش باشد. از من پرسید پسرم در این لحظات از من چه میخواهی که من نیز انگور درخواست کردم.
مادرم نیز 3 روز در بازار دنبال انگور میگشت، اما باز هم دست خالی برگشتند و باز یک نفر از در اتاق وارد شد و دو خوشه انگور به دست داشت و آنها را به من داد که باز همگی تعجب کردیم.
یکی از همرزمان دوران هشت سال دفاع مقدس نیز که از بیماری مطلع و در بیمارستان برای عیادت حضور یافته بود، گفت: ایشان نیز از من سؤال کرد که در این شرایط و در این لحظات آخر از من چه میخواهی؟ که من از او آب زمزم طلب کردم که بعد دیدیم که ساعت 12 شب یک چهار لیتری آب همراه خود آورده است.
به اذعان دوستم نصف آن چهار لیتری آب زمزم و نیمی از آب سقاخانه امام رضا (ع) بود و پس از نوشیدن کل آن چهار لیتری یک احساسی به من دست داد که با صدای بلند شروع کردم به شعر خواندن، به گونهای که از صدای من، پرستارها بر بالینم حاضر شدند و از این احوالم ابراز تعجب و تأسف میکردند.
بعدها فهمیدیم که نسخه دکتر برایم تأثیرگذار نبوده است، این پنج قلم درخواستی که من در آخرین لحظات عمر طلب کرده بودم به عنوان دارویی بود که خداوند برایم نسخه کرده بود، چرا که دکترها میگفتند اگر این رودههایش به کار بیفتد ایشان خوب میشود، پس از آن متوجه شدند که این پنج قلم چیزی که من در آخرین لحظات طلب کرده بودم، به نوعی نسخه الهی برایم بوده است تا من زنده بمانم.
نسخه الهی شامل پنج داروی هندوانه، خربزه، انگور، آب زمزم و آب سقاخانه امام رضا (ع) بود که باعث زنده ماندن من با وجود قطع امید پزشکها بود.
گاهی اوقات از مردم میپرسم که آرزو داشتید که شهیدی از بهشتزهرا برگردد؟ آنها در پاسخ به این سؤالم میگویند بله؛ من نیز به آنها میگویم من شهیدی هستم که برگشتهام، چرا که برایم قبر کنده بودند، کفنپوشم کردند، تدارک مراسم تشییع و تدفین دیده بودند، ولی به لطف الهی برگشتم و زنده ماندم، حال که برگشتهام از سوی خداوند متعال برای شما پیام دارم.
❇️ پیام من از طرف خدا و شهدا به شما این است که نگذارید خون شهدا پایمال شود و همچنین نگذارید ولایت تنها بماند.