همیشه برایم این یک سؤال سخت و پیچیده بوده
که چگونه میشود علاقهها و سلیقهها را عوض کرد؟
اصلاً مگر اینها عوض شدنی هستند؟
من رنگی را دوست دارم و رنگی را دوست ندارم.
به غذایی میل دارم و از غذای دیگری خوشم نمیآید.
به کاری علاقمندم و از کار دیگری متنفّر.
کسی را دوست دارم و از یک نفر دیگر بدم میآید.
چگونه میشود این علاقهها را جا به جا کرد؟
یعنی چیزی را که دوست ندارم
دوست داشته باشم
و از چیزی که دوست دارم، بدم بیاید.
پای حرف عاقلها نشسته بودم
کشکولی از حرفهای گوناگون شنیده بودم
ولی هیچ کدامشان پاسخ سؤالم نبود.
میگفتند به آنچه دوست نداری فکر کن
خوبیهایش را در نظر بیار
به احتیاجی که به آن داری بیندیش
آرام آرام خواهی دید که محبّتش به سراغت خواهد آمد.
فکر کردم، در نظر آوردم و اندیشیدم ولی اتّفاقی نیفتاد.
راستش همیشه پیش خودم میگفتم
مگر این عاقلها معنای دوستی را میفهمند
که میخواهند برای دوست داشتنهای من نسخه بپیچند؟
نسخههای اینها خیلی که به کار بیاید
تحمیل یک کار بر من است
من وقتی مجبور میشوم کاری را خلاف میلم انجام دهم
میترسم که بذر تنفّر از آن کار در دلم کاشته شود.
من دنبال تغییر یافتن مبدأ میلم بودم
میخواستم دوستیهایم را عوض کنم
و نسخۀ آنها به کارم نمیآمد.
تا این که نشستم پای صحبت عاشقی
که وقتی از زندگیاش گفت، پاسخ سؤالم را یافتم.
او از همان لحظهای که عاشق شده بود
میلش عوض شده بود.
هر چه را که معشوق دوست داشت، به آن عشق میورزید
و چه قدر از دوستداشتنیهای امروزش
جزو دوستنداشتنیهای دیروزش بود
و از هر چه معشوق دوست نداشت متنفر شده بود
و چه قدر از دوستنداشتنیهای امروزش
جزو دوستداشتنیهای دیروزش بود
و فاصلۀ میان دوست نداشتنها و دوست داشتنشهایش
همان زمانی بود که دلش را به آن معشوق داده بود.
همۀ آنچه را که در کشکولهای پر از نکتۀ عاقلها نیافتم
در قصّۀ زندگی این عاشق یافتم.
برای عوض شدن دوستداشتنها
راهی به جز عاشق شدن نیست.
باز هم به خودم برمیگردم و نگاه میکنم به دوستداشتنیهایم
میان این دوستداشتنیها تا دوستداشتنیهای تو
فاصله از زمین تا آسمان است.
با نسخۀ عاقلها اگر بخواهم پیش بروم
عمر نوح را هم اگر داشته باشم
باز هم به اوّل راه نمیرسم.
وقت تنگ است.
باید عاشق شوم.
کاری برایم کن آقا!
حال و روزم خراب است.
شبت بخیر صاحب زمان!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
[شنبه 1397-12-25] [ 11:48:00 ب.ظ ]