#حکایت
ورود بر خداى کریم
مردى حکیم از گذرگاهى عبور مى کرد، دید گروهى مى خواهند جوانى را به خاطر گناه و فساد از منطقه بیرون کنند و زنى از پى او سخت گریه مى کند. پرسیدم این زن کیست؟ گفتند: مادر اوست. دلم رحم آمد، از او نزد جمع شفاعت کردم و گفتم: این بار او را ببخشید، اگر به گناه و فساد بازگشت بر شماست که او را از شهر بیرون کنید.
حکیم مى گوید: پس از مدتى به آن ناحیه بازگشتم، در آنجا از پشت در صداى ناله شنیدم، گفتم شاید آن جوان را به خاطر ادامه گناه بیرون کردند و مادر از فراق او ناله مى زند. در زدم، مادر در را باز کرد، از حال جوان جویا شدم. گفت: از دنیا رفت ولى چگونه از دنیا رفتنى؟ وقتى اجلش نزدیک شد گفت: مادر همسایگان را از مردن من آگاه مکن، من آنان را آزرده ام و آنان مرا به گناه شماتت و سرزنش کرده اند، دوست ندارم کنار جنازه من حاضر شوند، خودت عهده دار تجهیز من شو و این انگشتر را که مدتى است خریده ام و بر آن «بسم اللّه الرحمن الرحیم» نقش است با من دفن کن و کنار قبرم نزد خدا شفاعت کن که مرا بیامرزد و از گناهانم درگذرد. به وصیتش عمل کردم، وقتى از دفنش برمى گشتم گویى شنیدم: مادر برو آسوده باش، من بر خداى کریم وارد شدم.
? تفسیر روح البیان : 337/1.
?برگرفته از کتاب عبرت آموز اثر استاد حسین انصاریان?
[یکشنبه 1396-09-26] [ 06:37:00 ب.ظ ]