?من فرار کردهام از تو.
رفتهام پشت کوهی پنهان شدهام آقا!
از تو میترسم.
امانم بده که دارد ترس میکُشد مرا.
?این قدر این و آن را نفرست به دنبالم.
من حرف کسی را باور نمیکنم.
اگر میخواهی امان بدهی به من
نشانهای بفرست
تا دلم آرام بگیرد.
?مگر من چه کم دارم از دشمنان جدت رسول خدا صلی الله علیه و آله؟
دشمنان او دل داشتند و من دل ندارم؟
جدّت عمامه از سر برداشت
و آن را به نشانۀ امان فرستاد برای دشمنش.
چه میشود یک بار هم که شده
عمامهات را نشانۀ امان خویش کنی
و بفرستی برای من؟
?من فرار کردهام از تو
میترسم از جانم
«تو»یی که به من شناساندهاند
ترسناک است.
من از تو میترسم.
نشانۀ امان خویش را
زودتر بفرست برایم آقا!
?من دلم به این راحتی آرام نمیشود آقا!
سجّادۀ نمازت را هم بفرست به نشانۀ امان
همان سجّادهای که نیمههای شب
با اشکهای تو تر شده.
من دلم با سجادۀ تر شدهات آرام میشود.
?آقا!
قلبم از ترس دارد بیرون میزند از قفس سینه.
زودتر نشانۀ امان خویش را برایم بفرست.
عمامه و سجّاده سر جای خودش
امّا حالا که داری نشان امان میفرستی برایم
دستمال اشکت را هم بفرست
همان دستمالی که اشک روضهها را با آن پاک میکنی.
هر چه آرامم نکند
دستمالی که بوی اشک بر حسین علیه السلام را میدهد
آرام آرامم میکند.
?زود باش!
زودتر آقا!
چقدر منتظر بمانم؟
دارم میمیرم!
به دادم برس مهربان!
?نه این که از حرفم برگشته باشم، نه.
عمامه و سجاده و دستمال اشکت سرجای خودشان
به آن که نشان امان را میدهی بگو
برایت روضه بخواند
و یک قطره از اشکت را
بریزد در جامی بلورین .
من اشک تو را میشناسم
الماسترین الماسها
میشکنند در برابرش.
اشک تو را که ببینم
دلم آرام آرام میشود.
?آقا!
تو که این قدر مهربانی
این حرف آخرم را هم بشنو
به آن که میخواهد برایت روضه بخواند بگو
روضۀ شیرخواره و گهواره را بخواند
روضۀ شیرخواره و عطش
روضۀ شیرخواره و آب
روضۀ شیر خواره و تیر.
?من اشکهای تو را میشناسم
هر قطرهاش با دیگری فرق میکند.
با قطرهای از اشک روضۀ شیرخواره
میشود عالمی را امان داد.
من اشک روضۀ شیرخواره را میخواهم.
ای مهربانترین!
تا قلبم نایستاده
این اشک را به نشان امان بفرست برایم.
?دیگر شرم اجازه نمیدهد
بیش از این حرفی بزنم
اما کاش آقا!
برای آرام کردن دلم
خودت به سراغم میآمدی!
من هم آدمم
دلم نازکردن میخواهد
و دوست دارم تو نازم را بکشی مهربان من!
کاش میآمدی و دستی به سرم میکشیدی!
نوازش تو مرده را زنده میکند.
من از ترس دارم میمیرم
چقدر محتاج نوازشت هستم.
?اگر خودت پیشم میآمدی
و سرم را روی سینهات میگذاشتی
صدای تپش قلبت را که میشنیدم
فقط آرام نمیشدم
ساقی شراب آرامش میشدم برای عالمی.
کاش میآمدی!
#بهانه_بودن
#درس
#محسن_عباسی_ولدی
[سه شنبه 1396-10-05] [ 07:12:00 ب.ظ ]