حکم نا حق
? دهقانی ظرف عسلی را برای فروش به شهر آورده بود. نگهبان شهر برای گرفتن عوارض راهداری جلوی او را گرفت و در ظرف عسل را برداشت تا ببیند داخل آن چیست،

? اما آنقدر او را معطل کرد و در ظرف را بازگذاشت تا مگس های زیادی از از اطراف آمدند و روی آن نشستند و در آن گرفتار شدند، به طوری که عسل پر از مگس شد و قابل خوردن نبود.

? دهقان پیش قاضی رفت و از راهدار شکایت کرد.

? قاضی گفت: اینکه تقصیر راهدار نیست که عسل تو ضایع شده، تقصیر مگس است که روی عسل تو نشسته، من به تو این اجازه را می دهم هر کجا مگسی را دیدی آن را بکشی.

? دهقان که از حکم ناحق قاضی ناراحت و مغبون شده بود گفت: این حکم را روی کاغذ بنویس و به من بده.

? قاضی هم حکم قتل مگس ها را نوشت و به دهقان داد.

? دهقان هم آن را گرفت و در داخل جیب خود گذاشت. در همان حال دید مگسی روی صورت قاضی نشسته است.

? به سرعت طرف قاضی رفت و سیلی محکمی به صورت قاضی زد و مگس را کشت. قاضی به شدت عصبانی شد و فریاد زد: او را به زندان بیندازید.

? دهقان هم فورا گفت: من حکم دارم و حکم را از جیبش در آورد و به قاضی داد و گفت: خودتان حکم دادید تا هر وقت و هر کجا مگسی را دیدم او را بکشم.

#هزار_حکایت

موضوعات: براي خدا  لینک ثابت



[جمعه 1396-09-10] [ 09:42:00 ب.ظ ]