چند روزی پسرم نبود.
امروز آمد و دیدمش.
حسابی جایش خالی بود در خانه.
کمینشستم و بلند میشدم
جایش را خالی میکردم.
*6حتّی بچههای دیگرم هم
توان پر کردن جالی خالیاش را نداشتند.*
*مگر میشود جای خالی یک گل را
یک گل دیگر پر کند؟*
گل اگر گل باشد
وقتی که میرود
یک گلستان هم نمیتواند جایش را پر کند.*
*اصلاً دست خودم نبود دیدن جای خالیاش.
چشم که باز میکردم
جای خالی، خودش را نشانم میداد.*
آقا!
مرا ببخش که جای خالیات را نمیبینم.
دنیا عجیب جای تو را برایم پر کرده است.
قربان تو!
*شرمندگی وجودم را فرا گرفته
و دارد مرا غرق میکند در خودش.*
*از وقتی که فهمیدم
زمانی که از تو فاصله میگیرم
جای خالی مرا با هیچ چیز و هیچ کسی پر نمیکنی
و همیشه چشمت به جای خالی من است
آتش شرم بیشتر داغم میکند.*
*اگر تو جای خالی مرا
با دیگران پر میکردی
آن وقت چه خاکی باید به سر میریختم؟*
*تو که هیچ وقت این کار را نمیکنی؟
میکنی؟*
*من تلاشم را میکنم
تو هم از هیچ کمکی دریغ نکن
شاید از فردا جای خالیات را خوب دیدم
و دنیا با هر چه دارد نتوانست
جای خالی تو را برایم پر کند.*
بمیرم برای تو!
*چقدر غریبی که باید تو را در انتظار نگهداشت
تا روزی بیاید که جای خالیات دیده شود
و هیچ چیز جای تو را پر نکند.*
شبت بخیر ای آشنای آسمان، غریب زمین!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
[شنبه 1398-01-10] [ 12:02:00 ق.ظ ]