دو کتف علی، خم چو زانوی او
میان کفن، خفته بانوی او

قد پادشاهی ز غم گشته خم
که بازیچه ای چون فلک، گوی او

علی گرچه میزان، ولی ناتوان
ز اندوه زهرا ترازوی او

که تا صبر مولا نیاید به سر
ملایک سراسر دعاگوی او

چه دانی که در شست و شویش چه رفت
در آن شام تاریک بر شوی او

ز چشم علی جوی خون شد روان
به زخم تن یار دلجوی او

قیامت شود زان رخ نیلگون
عیان گر شود تاری از موی او

اگر روی زهرا شود آشکار
دو عالم شود خم چو ابروی او

شود شور محشر به چرخ کبود
چو بیند حسن در کفن روی او

مبادا بیفتد به وقت وداع
نگاه حسینش به بازوی او

مبادا که زینب شود باخبر
از آن راز پنهان به پهلوی او

مبادا نسیمی شمیمی برد
به کلثوم کوچک ز گیسوی او

غزال نبی روی دوش علی
دوان در پی اش چار آهوی او

به شام غریبان زهرا قسم
که هستم گدای در کوی او…

✍ افشین علا
? ۹۵/۱۲/۱۲

موضوعات: براي همه  لینک ثابت



[سه شنبه 1396-12-01] [ 10:06:00 ب.ظ ]