بهارسمنان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        




سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.



جستجو








کاربران آنلاین

  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ






  • آمار

  • امروز: 160
  • دیروز: 671
  • 7 روز قبل: 5062
  • 1 ماه قبل: 10284
  • کل بازدیدها: 371555





  • وبلاگ های من





    رتبه





      داستان طنز   ...

    داستان #طنز
    چگونه با پدرت آشنا شدم ؟
    نامه شماره «1»

    ساعت 7 صبح یک روز جمعه بود که تصمیم گرفتم شوهر داشته باشم. دقیقا فردای عروسی دخترعمویم، از خواب که بیدار شدم دیدم جایش خالیست! پدرت را می‌گویم. اولش شک کردم نکند جای یک چیز دیگر خالی شده و من جای شوهر اشتباه گرفتم! دو سه باری در رختخواب غلت زدم و هر چقدر فکر کردم تا به یک نکته آبرومندانه‌تری برسم، باز می‌رسیدم به شوهر. یعنی حالا که فکر می‌کنم از همان عروسی دیشب دقیقا همان وقتی که همه مردها دم در سالن عروسی منتظر خانم‌ها ایستاده بودند و سرشان غر می‌زدند و کسی نبود عروسی را کوفتم کند و بچه را بیندازد روی دوشم تا با کفش پاشنه بلند، بچه تنبان خیس شده را خرکش کنم و با مژه نصفه کنده شده اشکم را دربیاورد که به‌‌خاطر خستگی‌اش نمی‌رویم دنبال عروس، دقیقا همان موقع، در اوج آزادی دلم شوهر خواست!‌ جای گند زدن پدرت در زندگی مجردی‌ام خالی بود و من تصمیم گرفتم جایش را پر کنم!
    اولین گزینه‌ام بهروز پسر عمو اسدالله بود. چون که دم دست‌ترین گزینه بود. خانه‌شان کوچه پایینی بود. با خودم گفتم همین الان هم بخواهد من را بگیرد، با احتساب زمان ته ریش زدنش و توالت رفتنشان و رسیدنشان به این‌جا تا 9 صبح دیگر ازدواج کرده‌ایم. موبایلم را برداشتم و به بهروز پیامک زدم: «کی وقت داری ازدواج کنیم؟»
    می‌گفتند بهروز مغز پزشکی است. اما عمو اسدالله می‌خندید و می‌گفت نطفه‌اش از خودم است، حرف مفت است! راست هم می‌گفت. هنوز هم عمو اسدالله با این هیکل و دو من سیبیل به کیسه صفرا می‌گوید صفورا! همیشه هم از این اندامش به نیکی یاد می‌‌کرد چون هم نام زن عمو است! هرچقدر هم بهروز می‌گفت صفرا یک کیسه بوگندوی ضایع است‌، باز هم عمو خودش را لوس می‌کرد و داد می‌زد کیسه صفورای من کیه؟؟ زن عمو هم هربار ریسه می‌رفت و می‌گفت: ‌من من‌! ‌با این حال می‌گفتند بهروز مغز پزشکی است! نه این‌که فکر کنی پزشک است نه! از وقتی یکی از دوره‌های کمک های اولیه را ثبت‌نام کرده بود و تنفس مصنوعی یاد گرفته بود، فامیل ندید بدید ما دکتر صدایش می‌کردند! زن‌عمو هم می‌گفت پسرش یکجور منحصر به فردی تنفس مصنوعی می‌دهد که تمام فرورفتگی‌ها آدم پف می‌کند می‌زند بیرون! خانوادگی می‌گفتند از وقتی بهروز این‌قدر مهارت پیدا کرده دیگر پایشان به دکتر باز نشده! یعنی اگر بهروز پدر تو می‌شد می‌توانستی افتخار بکنی که پدرت مکتبی جدید در علم پزشکی ایجاد کرده که یبوست و آرتروز و ورم پانکراس را هم با تنفس مصنوعی درمان می‌کند!
    بهروز هنوز جوابم را نداده بود. یک حالت بیشتر نداشت؛ قضیه را کف دست زن عمو کیسه صفورا ‌گذاشته، او هم از ترس این وصلت خودش را به مردن زده! یعنی کارش این است! تا آن روز62 بار بر سر هر قضیه‌ای که به مغزش فشار بیاورد سریع خودش را به مردن ‌زده بود تا فضا را متشنج کند! آخرین بار می‌خواست  ٨5 تومان را جلوی جمع تقسیم بر سه کند. چون عددش رند نبود مغزش داغ کرد و خودش را به مردن زد تا کم نیاورد!
    پیغامی از بهروز آمد: «نمی‌تونم! مامان صفورا مرده!»
    از کوره در رفتم. پسرک بیکارِ بی‌عار یا شوخی‌اش گرفته بود یا بازی زن عمو را باور کرده بود.
    برایش نوشتم: «‌محل نذار زنده میشه! کی میای خواستگاری؟»
    دوباره بهروز پیغام داد: «‌مرده!»
    در روز اول وارد چالش عروس و مادر شوهر بازی شده بودم خنده‌ام گرفت! از خنده سر و ته شده بودم که مامان با لباس مشکی در اتاقم را باز کرد. از شکل نشستنم روی صندلی جیغی کشید و گفت: «زن‌عمو صفورا جدی جدی مرد!»
    زن‌عمو کیسه صفورا ساعت 7 صبح جمعه مرده بود. بهروز و مادرش صفورا پیغام من را خوانده بودند و به حماقت من آن‌قدر خندیده بودند که باعث فشردگی عضلات قلب صفورا شده بود. بهروز هم تا توانسته بود تنفس مصنوعی وارد کرده بود و باعث ترکیدگی شش‌های مادرش شده بود! مرگ غم‌انگیزی بود. می‌گفتند جسد صفورا نیم متر با زمین فاصله داشت و هوای پر شده در بدنش خالی نمی‌شد! بهروز دیگر عمرا با من ازدواج می‌کرد. خودت هم میدانی که بهروز پدرت نشد اما فردای مرگ صفورا مسیر ازدواجم تغییر کرد و با کسی آشنا شدم که فکر کردم چرا پدرت یک خلبان
    نباشد…!                                                                 
                 قربانت – مادرت

    پ ن : #مونا_زارع #ادامه_دارد…

    موضوعات: براي خدا  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1396-09-09] [ 03:36:00 ب.ظ ]





      سه راه عاقبت بخیری   ...

    ‍ #منبر_مکتوب #خلاصه_منبر
    ?سه راه برای #عاقبت_بخیری

    امام صادق(علیه السلام) به یکی از دوستانشان یک نامه ای نوشتند، ایشان در آن نامه به دوستشان می نویسند اگر می خواهی عاقبت بخیر بشوی سه کار را باید انجام بدهید:

    1️⃣ #نعمت های خدا را در #معصیت صرف نکنید.
    مثلا به شما گوش و چشم داده در راه نگاه به نامحرم یا شنیدن غیبت صرف نکنید. حرفش آسان است اما عملش سخت است. امام صادق( علیه السلام ) می فرماید: سه مرحله نامه اعمال شما را پیش ما می آورند. جوانی آمد پیش امام صادق( علیه السلام ) امام می دانست که او امروز با مادرش دعوا کرده است تا آمد نشست پای درس امام، امام به او گفت: بلند شو برو اول دل مادرت را به دست بیاور بعد بیا در کلاس بنشین. شخصی دیگری بود غلامش پشت سرش بود و صدایش کرد و نشنید و به او گفت: حرام زاده کجا هستی، امام ایستاد و گفت: من فکر می کردم تو ایمان داری ؟ چرا فحش دادی به او، بعد آن شخص گفت: این مادرش مسلمان نیست و از جای دیگر است، امام گفت: هرقومی ازدواج دارد، مگر همه ازدواج ها اینگونه است، هر قومی برای خودش ازدواج دارد و هرکس پدر مادر دارد، راوی می گوید: امام رابطه اش را با او قطع کرد.

    ببینید این است که نعمت ها را باید در مسیرش خرج کنید. یک آیه در قرآن است که بسیار جالب است می گوید شیطان دور مردم طواف می کند که یک روزنه پیدا کند تا نفوذ کند. حدیث داریم که هرکسی که گوش بدهد از سخنرانی که دارد از خدا می گوید این گوش عبادت گوش است، و این شخص عبادت خدا کرده است، نگاه کردن درست عبادت چشم است، زبان هم همین طور است، مراقب باشیم.

    2️⃣ به #حلم خداوند #مغرور نشوید.
    خداوند ستار و حلیم است ، می پوشاند اما شما به این کار خداوند مغرور نشوید.

    3️⃣ اگر می خواهید عاقبت بخیر بشوید به کسی که به ما منصوب است و #ارادت دارد #احترام بگذارید. اگر مداح است چه می دانم چایی بریز است یا منبری است یا سادات است و شاعر است به او احترام کنید.
    #استاد_رفیعی

    موضوعات: براي خدا  لینک ثابت



     [ 03:35:00 ب.ظ ]





      نشانه بیماری تبعیض   ...

    ? نشانه جامعه دچار بیماری تبعیض چیست؟

    ?اگر یک جامعه عادل و متعادل باشد قابل بقا هست هرچند مردمش کافر باشند، اگر ظلم و اجحاف در نتیجه تفاوتها و پست و بلندی‌ها و ناهمواریها در جامعه‌ای پیدا شد آن جامعه باقی نمی‌ماند هرچند مردمش به حسب  عقیده مسلمان باشند. 

    ? تبعیض و تفاوت ناروا این است که از لحاظ امکانات و شرایط عمل، همه افراد مساوی نباشند؛ برای یکی امکان بالا رفتن بر نردبان ترقی باشد برای دیگری نباشد، یکی محکوم باشد به پایین ماندن و دیگری با همه عدم لیاقت دستش را بگیرند و بر صدر مجلس اجتماع بنشانند.

    ? #شهید_مطهری
    ? بیست گفتار، صفحه 71

    موضوعات: براي خدا  لینک ثابت



     [ 03:35:00 ب.ظ ]





      مستجاب نمی شود   ...

    #امام_صادق علیه السلام ؛

    دعایِ کسی که در خانه بنشیند و بگوید : خدایا #روزیِ مرا برسان ، مستجاب نمیشود ، چرا که خدا به او خطاب می کند ، آیا دستور ندادم…
    #حدیث_روز

    1512037424k_pic_20ad6321-a9b7-4d8f-adfe-954ce00a71df.jpg

    موضوعات: براي خدا  لینک ثابت



     [ 03:34:00 ب.ظ ]





      لطمه به دین و دنیا   ...

    ? امام خمینی(ره): خدا می‌داند #تفرقه به دین و دنیای همه لطمه می‌زند و دشمن از فرصت نتیجه می‌گیرد

    1512037283k_pic_3f536023-1790-45ea-89b7-e76497de9d02.jpg

    موضوعات: براي خدا  لینک ثابت



     [ 03:33:00 ب.ظ ]






      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.