?چرا به جنگ همه چیز میرویم
جز جنگ با فاصلهها؟
فاصلهها بزرگترین دشمن انساناند.
چرا ما انس گرفتهایم با این دشمنها؟
?فاصلهها متّحدند با هم.
وقتی کنار هم صف میکشند
زورشان چندبرابر میشود.
هر فاصلهای که میآید
با خودش فاصلهها میآورد.
پذیرش فاصلۀ اول با ماست
اما وقتی که آمد
معلوم نیست
چقدر فاصله میآید پس از آن.
?یک قدم فاصله هم زیاد است.
حتّی یک وجب فاصله را نباید برتافت.
بند انگشتی فاصله
کهکشان کهکشان فاصله است.
پس چرا ما این همه فاصله را پذیرفتهایم؟
کارمان دارد به کجا میکشد آقا؟!
?کار فاصلهها
سنگ کردن دلهاست.
هر چقدر فاصلهها بیشتر
دلها سنگتر.
دلهای سنگ شده با فاصلهها
با هر پتکی نمیشکنند.
پتکهایی که بر سر این دلها کوبیده میشود
خودشان میشکنند
اما حتّی تَرَکی روی این دل نمیاندازند.
باید از فاصلهها ترسید.
چرا ما دوست شدهایم با فاصلهها؟
کارمان دارد به کجا میکشد آقا؟!
?فاصله پشت فاصله
فاصله روی فاصله
فاصله در فاصله
هر روز بیشتر از دیروز فاصله
ماییم و یک دنیا فاصله
نفسمان تنگ شده در میان این همه فاصله
ولی داریم با همین نفس تنگ
زندگی را خوش میگذرانیم
بی آنکه حتی نَفَسی گلایه کنیم از فاصله.
ما با فاصلهها خو گرفتهایم
گویی زندگی بیفاصله طی نمیشود برایمان
کارمان دارد به کجا میکشد آقا؟!
?فاصله گرفتن از تو
فاصله گرفتن از هستی است.
ما از هستی فاصله گرفتهایم
و دست در گردن نیستی انداختهایم.
فاصله از تو، تفسیر دقیق مرگ است.
ما با مرگ انس گرفتهایم و خیال زندگی داریم.
به اندازۀ فاصلهای که از تو داریم
مرگمان طولانی است.
چقدر خوشیم با این مرگهای طولانی!
کارمان دارد به کجا میکشد آقا؟!
?از وقتی با فاصلهها انس گرفتهایم
به کارهایی که میان ما و تو فاصله میاندازد
عادت کردهایم.
کسی که فاصله از تو او را نمیکُشد
از کارهای فاصلهانداز بدش نمیآید.
کار بد میکنیم
فاصلهمان زیاد میشود
به فاصلهها نگاه میکنیم
و کَکِمان هم نمیگَزد.
وای بر ما
کارمان دارد به کجا میکشد آقا؟!
?اگر فاصلۀ میان ما و تو نبود
جهنّم را به هیچ معنایی نمیشد حواله داد
و دوزخ، واژۀ بیمعنایی میشد
که در هیچ زبانی، قابل ترجمه نبود.
این فاصلۀ میان ما و توست
که به هر صاحبِ جانی
میچشانَد معنی جهنّم را.
چقدر بد شدهایم
که در میان جهنّم فاصلهها
خودمان را در بهشت خیال میکنیم
و حتّی گاهی سردمان هم میشود
و به دنبال آتش میگردیم.
از این بدتر هم مگر میشود آیا؟!
کارمان دارد به کجا میکشد آقا؟!
?هر روز باید قربان دیروز رفت.
این تصاعد فاصلهها
خیال ایستادن ندارد.
اصلاً شاید دیگر نشود آنچه را میان ما و توست
فاصله نامید.
ما در قعر زمین فرو رفتهایم
و تو در خال آسمان خانه کردهای.
بیا روی آنچه میان ما و توست
نامی بگذار که گویای فاجعهای باشد
که این فاصلهها پدید آوردهاند.
کارمان دارد به کجا میکشد آقا؟!
?در میان این جهنّم سوزان و مرگ طولانی
دلم خوش است به این که
قاعدۀ فاصلهها میان ما و تو
زمین تا آسمان فرق میکند
با قاعدۀ فاصلههای دیگر.
ما هر اندازه از دیگران دور میشویم
آنها هم فاصلهشان از ما بیشتر میشود
ولی میشود کسی از تو فاصله بگیرد
امّا تو به او نزدیک باشی.
اگر این قاعده نبود
سختجان هم اگر بودیم
تیغ تیز یأس، حنجرمان را میبُرید.
?هر گاه خیال میکنم
که به درک محبّتت نائل شدهام
پردهای از محبّت خویش را
کنار میزنی تا بدانم
آنچه از محبّت تو فهمیده بودم
قطره در برابر دریا هم نبود.
چقدر مهربانی آقا!
?ما در اوج فاصلهها
بوی تو را احساس میکنیم
و صدای نفست را میشنویم.
چقدر به ما نزدیکی!
حتّی از رگ گردن به ما نزدیکتر.
?راستش با همۀ این نزدیکی که تو به ما داری
باز هم دلمان در تب و تاب است.
نکند روزی تو هم
فاصلهات را زیاد کنی با ما!
هر گاه خواستی فاصله را زیاد کنی
راه بند آوردن نفس را
بی آنکه نامش خودکشی باشد
یادمان بده.
باشد؟
?تو هم امید داشته باش به ما
هر اندازه فاصلهمان زیاد
روزی بازمیگردیم به سوی تو.
آن روز هم یقین بدان
که پیش از مرگمان خواهد بود
حتی اگر لحظهای پیش از آن.
?ما برای جان سپردن در آغوش تو
حسابها باز کردهایم
و خوابها دیدهایم.
ناامید نشو از ما آقا!
?ما هر روز تصمیم میگیریم
فاصلهمان را از تو کم کنیم.
چه کار کنیم که اول صبح عزم میکنیم
اما آخر شب فاصلهمان بیشتر میشود از تو؟
همین قدر که عزم کم کردن فاصله را داریم خوب است.
نیست؟
ناامید نشو از ما آقا!
?قاعده آن است
که ما منتظر تو بنشینیم.
این خواسته را به حسابِ بیحیاییمان ننویس!
به مهربانیات سوگند میدهیم
منتظرمان بنشین
ما برمیگردیم.
ناامید نشو از ما آقا!
#درس
#بهانه_بودن