وقتی امدی دوازده ساله بودم تورا همانند بقیه اضافی و مزاحم می دیدم به حسابت نمی اوردم تا همین دیشب که صدایم کردی وگفتی کاری با من داری تعجب کردم امدم کنارت که یکباره دست به جیب شدی و پولی دادی تا با سلیقه خودم برای تولد پدر هدیه بخرم و گفتی کسی نفهمد ته دلم میخندیدم اما به رو نیاوردم چون من هنوز همان دختر اول خانواده و مغرور هستم اما وقتی رسیدم خانه گریه ام گرفت ایا همانی بودی که به حسابت نمیاوردم شاید چون زود از خانه پدری رفتم نشناختمت چه زود مرد شدی برادر

موضوعات: براي خدا  لینک ثابت



[شنبه 1396-07-29] [ 07:53:00 ب.ظ ]