یا ایها السطان ابالحسن
سلام باز در به در شب شدم اقا نیازم هوای حرمت می باشد پیاده قدم برمی دارم به مقصد بست نواب صفوی خاطره انگیزترین مسیر تا رسیدن به تو…..
طعم دونات تازه که خوردنش عادت هر باره شده هر چه که نام تو بگیرد شیرین است.
دارم میرسم نزدیک شدم ورودی خواهران پرده را کنار میزنم لبخند دلنشین خادمت که میگوید بفرمایید التماس دعا
با اذن دخول اجازه دادی وارد شوم .
من مهمان منتظر حضور صاحب خانه ام . مسیر را بلدم رواق دار الحجه باب ورود صحن انقلاب را با سرعت قدم بر میدارم حالا با جرعه ابی از سقا خانه پذیرایی میکنی ،تا خستگی از جانم برود. حالا میگویی بنشین رو برویم از احوالت چه خبر درد دل کن .
اما درد دلم زیاد است نمی توانم همان گوشه دنج مان می ایستم فقط نگاه و نگاه و باز هم نگاه ….
که دخترم صدا میزند این سوال را چطور حل کنم ؟همه چیز خراب شد حسم رفت .
چرا اجازه ندارم حتی خیالی هم که شده در حرمت بگردم ؟! باور کن هرروز خودم را در ان کنج میبینم تا به واقعیت مبدل شود .

موضوعات: براي خدا  لینک ثابت



[چهارشنبه 1396-08-24] [ 09:13:00 ب.ظ ]