هیاهوی شهر کمی آرام‌تر شده،که ناگهان صدای بوق و ویراژ دیوار‌های خانه را می‌لرزاند.
باز هم موتور‌سواری چند جوان که عشق به سرعت و موتور خواب از چشمانشان ربوده است.
هرروز و هرشب به دنبال زدن حرکتی جدید با این دوچرخ پیچیده هستند.
این بالا و پایین پریدن‌ها چه لذتی برایشان دارد نمی‌دانم. کاش از خیابان که عبور می‌کنند نیم‌نگاهی به دیوار‌های شهر و اعلامیه‌هایی که یک‌به‌یک تصویر جوانانی را قاب کرده بیاندازند. علت مرگ همه‌ی آن‌ها تصادف با موتور است و سرعت بالا که چرخ‌های موتور را از کف خیابان جدا می‌کند و درنهایت روحشان را از تن.
سرمایه‌ی جوانی را به ثمن بخس و لذتی کوتاه می‌فروشند و داغی سنگین را بر دل پدر و مادرشان می‌نشانند.
البته برخی از سر ناچاری تَرک این مَرکب دو چرخ می‌نشینند.
هرچه به گوششان می‌خوانی و نصیحت می‌کنی که آخر این علاقه به جای خوبی نمی‌رسد. انگار میخی آهنین را در سنگ می‌کوبی. هنوز به پختگی نرسیدند، تا دست از کارهای بچگانه و بی‌محابا بردارند. به نظرم این وسیله مثل چاقو می‌ماند که اگر ندانی چطور از آن استفاده کنی به خودت صدمه می‌زنی.

موضوعات: براي من  لینک ثابت



[سه شنبه 1398-05-08] [ 05:52:00 ب.ظ ]