بهارسمنان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


فروردین 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31




سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.



جستجو








کاربران آنلاین

  • نویسنده محمدی
  • شهادت
  • علی بن مهزیار
  • مریم استوان






  • آمار

  • امروز: 52
  • دیروز: 281
  • 7 روز قبل: 529
  • 1 ماه قبل: 7812
  • کل بازدیدها: 357363





  • وبلاگ های من





    رتبه





      عمه خانم   ...

    توفیق اختیاری با من رفیق و یار شد، تا همراه همسرم برای انجام کار اداری به قم بروم.
    صحن خلوت بود به جز چند تایی که برای زیارت آمده بودند درست مثل من.
    بی مقدمه تق زدم زیر گریه دلم از دوری تنگ‌تر شد. شانه‌هایم می‌لرزید، یک دل سیر حرف زدم و بانو شنید. عمه جان، بی‌بی، خانم درد و دل بقیه را هم می‌شد فهمید از طرز صدا کردنشان. غبطه خوردم به حال گنجشک‌هایی که تا نزدیک در ورودی می‌پریدند، اما من و دستانم از شبکه‌های ضریح دور بودیم.
    نایب‌الزیاره بودم.

    موضوعات: براي من  لینک ثابت



    [دوشنبه 1399-05-20] [ 02:32:00 ب.ظ ]





      جای خالی.   ...

    عبا بر سر کشیدی و زار زدی، چشمان ما هم تَرشد. برادر مرثیه نخواندی اما همین تصویر دل‌مان را در سینه لرزاند.
    کوه غم افتاد روی شانه‌هایت، کمرت خم شد و روی زمین نشستی. آمده بودی به رسم همدلی جوانه‌ی امید بکاری توی دل‌های فشرده از غم.
    تیمارشان کردی جان‌های بی‌رمق را.
    برادر موج غم‌هایت به ساحل قلب‌های ما هم رسید. همسرجوانت، طفل نادیده‌ات و جای‌خالی‌شان.
    هر چه این روزها لب گزیدم تا گریه نکنم، بهانه‌ای شدی برای هق‌هق.???
    #محمد_مداح
    #طلبه
    #جهادگر
    #قم
    #کرونا

    موضوعات: براي خدا  لینک ثابت



    [جمعه 1398-12-23] [ 11:34:00 ب.ظ ]





      پل آهنچی وسوهان   ...

    #به_قلم_خودم

    جلوی ضریح شلوغ‌شلوغ بود. نمی‌شد خودم را بیاندازم، روی شبکه‌های ضریح، باید از دور خیره می‌شدم و دست می‌انداختم که شاید دستم برسد و شبکه‌هایش را لمس کنم.

    کمی دورتر می‌آیم. ریسه‌هایی از مروارید روی مژه‌هایم آویخته می‌شود. زیر لب زمزمه می‌کنم. خودم را فراموش می‌کنم. یک‌یک نزدیکان و دوستان از نظرم می‌گذرند. خواسته‌هایشان را نجوا می‌کنم. تلنگری من را به خودم بر می‌گرداند.

    خانم از سر راه کنار برید راه رفت‌و‌آمد را باز کنید، تا بقیه هم زیارت کنند. سرم را به زیر می‌اندازم و می‌روم تا گوشه‌ای دیگر برای خودم بیابم. کمی آن‌طرفتر روی فرشهایی که غبار پای زائران را به جان می‌خرند، آرام می‌گیرم.

    صدای گریه‌های زنی و خنده‌های کودکی در هم می‌آمیزد. سرم را بالا می‌گیرم، آینه‌های شکسته در کنار هم، کاشی‌های آبی و لوستری مثل خورشید فضا را تزیین کرده‌اند. نوزادی چند روزه همراه مادرش آمده تا ورودش به دنیا را در این بهشت زمینی متبرک کند. مادر او را روی زمین می‌گذارد. نوزاد به سقف خیره شده است. شاید عبور فرشته‌ها را می‌بیند.

    من هم سر به آسمان دارم، اما فقط آینه و کاشی و چراغ در نظرم می‌آید. وقتمان رو به اتمام است، باید برگردیم. اما دل‌کندن بسیار سخت. خداحافظی می‌کنم و می‌روم. روی پل آهنچی مدام باز می‌گردم تا پشت‌سرم را ببینم.

    از پل گذر می‌کنم، تا آن‌طرف خیابان و به مغازه‌ی سوهان فروشی می‌رسم. بسته‌ای سوهان می‌خرم، تا ارمغانی برای خانواده ببرم، اما فقط یکی‌دو بسته. تا زودتر تمام شود و به بانو بگویم:"سوهانمان تمام شد، نمی‌خواهی دعوتمان کنی. دلم می‌خواهد، به همین بهانه‌ دوباره میهمانشان شوم".

    موضوعات: براي خدا, براي همه, براي من, براي تو دوست  لینک ثابت



    [دوشنبه 1397-09-05] [ 07:52:00 ب.ظ ]





      اي مليكه ي قم   ...

     

    هوالحبیب
    سلام ای مهر فروزان
    چشمانم که به گنبد حرمتان می افتد، انگارهمه چیز را یک دفعه فراموش میکنم و اشک هایم خشک میشوند.
    ای ملیکه حضورت خستگی را از خاک و زمین قم برداشته است.
    بانو جان نسیم یادت دلهایمان را به میهمانی نور میبرد.
    دریای جانها خروشان از توست.
    از تو دوریم اما با یادت دستانمان را در دستان ضریحت با گره ای محکم می بندیم و دخیل بارگاه تو میشویم.
    بوی سیب عطر حرمت مرابه یاد شنیده هایم از حرم ارباب می اندازد.
    میوه ی دل امام کاظم علیه السلام!
    نور چشمان نجمه خاتون!
    دختری را در حق پدرو مادرتان تمام کردید.
    شما شانه هایی صبور برای سبکبالی ام هستید.
    حرمتان برای من بهشتیست، بهشت را به همین سادگی تصرف میکنم.
    #به_قلم_خودم
    #ولادت_حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
    #روز_دختر
    تبریک به همه ی ما که دختر بوده و هستیم برای پدرومادرمون.
    زودتر تبریک گفتم تا مزه اش شیرین بمونه و عیدی مون زودتر طلب کنیم از حضرت بانو.

    موضوعات: براي همه, براي من, براي تو دوست  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1397-04-21] [ 08:44:00 ب.ظ ]






      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.