بهارسمنان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


فروردین 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31




سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.



جستجو








کاربران آنلاین







آمار

  • امروز: 221
  • دیروز: 175
  • 7 روز قبل: 1150
  • 1 ماه قبل: 6586
  • کل بازدیدها: 363116





  • وبلاگ های من





    رتبه





      محرم و کودکان   ...

    ? محرم و کودکان

    ? برای آنکه فرزندان‌مان در ماه محرم از مجالس عزاداری امام حسین علیه السلام بهتر بهره ببرند، بهتر است تمهیداتی را در نظر بگیریم. به عنوان نمونه:

    ? برای کودکان حتما مقداری خوراکی، مداد و کاغذ یا اسباب بازی‌‌‌های کوچک و البته بی صدا همراه داشته باشیم تا حوصله‌‌ی کودک سر نرود و خاطره خوبی از مجلس برایش به جا بماند.

    ? کودک را به مدت طولانی در محیط تاریک مجلس عزاداری نگه نداریم.

    ⚠️والدین توجه داشته باشند از گریه‌‌ی شدید و بی تابی جلوی کودک خودداری کنند، به ویژه در مورد بچه‌‌‌هایی که با دیدن اشک پدر و مادر ابراز ناراحتی‌ می‌کنند.

    ⚽️در عزاداری، مانع بازی کودک نشویم. حتی بهتر است بچه‌‌‌ها در فضایی مناسب بازی کنند و صدای روضه غیر مستقیم به آنها برسد. چنانچه امکان دارد فضایی را زیر نظر مادران به کودکان اختصاص دهیم تا هم ازدحام جمعیت آنها را نترساند و هم سر و صدای بازی‌شان مزاحم دیگران نشود.

    ? علت عزاداری را به زبان کودک و براساس میزان درک و سن او، برایش بیان کنیم. بهتر است به جای شرح ماجرای دردناک و حوادث تاریخی این ایام، تذکرات محبتی از قبیل مهربانی اهل بیت، جوانمردی، ظلم ستیزی، محبت به کودکان، … گفته شود.

    ▪️در صورت امکان لباس سیاه یا تیره به فرزندان‌مان بپوشانیم تا تذکر مضاعفی باشد برای ابراز ناراحتی‌مان از اتفاقی که برای امام حسین علیه السلام و یاران‌شان در کربلا افتاد.

    ? برای بچه‌های 5 سال به بالا می‌توان برنامه‌های ویژه‌ی سنّ خودشان را اجرا کرد. مانند: رنگ آمیزیِ برگه‌هایی با موضوع محرم، درست کردن کاردستی، تعریف داستان‌های مرتبط، تذکر به واقعه‌ی کربلا به زبان کودکان، تجلیل از شخصیت‌های کم سن و سالی که در عاشورا به امام زمان‌شان کمک کردند و ترغیب بچه‌ها به انجام عمل مشابه نسبت به امام زنده‌ی زمان، …

    ❇️بچه‌‌‌های بزرگتر را‌ می‌توان در برگزاری مراسم شرکت داد. به عنوان مثال:

    ? پذیرایی
    ? نصب پرچم عزا
    ? آماده سازی هیئت
    ? استفاده از نظر آنها
    #محرم

    موضوعات: براي همه  لینک ثابت



    [شنبه 1398-06-09] [ 09:58:00 ق.ظ ]





      یک روز معمولی   ...

    #بهار_نوشت

    یک روز معمولی با صدای خروس همسایه نه با صدای واق‌واق دنی سگ همسایه آغاز می‌شود. قبل از چیدن صبحانه بساط ناهار را آماده می‌کنم، تا با خیالی آسوده سر سفره صبحانه بنشینم. دانه‌های برنج توی کاسه سرازیر می‌شوند و بعد در بستر آبی که از شیر آشپزخانه روانه شده شنا می‌کنند و با نمک ید دار تصیفه‌شده مزه‌دار خواهند شد. آنچه که دلم می‌خواهد تصور‌کنم، آغاز روز و بیدار‌شدن با صدای خروس همسایه و تماشای تلاشی از سر عشق برای اعضای خانواده توسط مادری روی ایوان خانه است و دانه‌های برنجی که روی سینی به رقص در می‌آیند و با دستان مهربان مادر جلو و عقب می‌شوند و کیسه‌ی نمکی که میهمان کاسه‌ی برنج خواهد شد. نگاهی به چاردیواری‌مان می‌اندازم. زوایه‌ی دیدم به دیوار و پنجره محدود می‌شود، اما وسعت نگاه آن مادری که چار‌دیواری‌اش از خانه‌ی همسایه‌ها و دغدغه‌هایشان هم فراتر رفته بود را می‌خواهم. در کابینتی که ردیف به ردیف انواع ادویه در آن چیده‌ام را باز می‌کنم تا با ترکیبشان طعمی بدهم به خورشتی که روی اجاق صفحه‌ای بار گذاشتم. زن، آتش هیزم‌ها که چاق می‌شود، دیگ را رویش می‌گذارد و همان نمک و زردچوبه‌ی همیشگی را با معجون عشق قاطی خورشت می‌کند تا ریز‌ریز غُل بزند. بعد از انجام کارهایم کتاب‌رمانی را به دست می‌گیرم، تا خودم را به قصه‌ی زندگی دیگران پرتاب کنم. زن گوشش را که تیز می‌کند، زنان همسایه اسم او را صدا می‌زنند، چادرش را سرش می‌کند و می‌دود، تا زیر سایه‌ی درخت با آن‌ها هم‌داستان شود. سر ظهر نمازم را می‌خوانم. سفره را پهن می‌کنم و تلاش می‌کنم با تزییناتش دل اهالی خانه را ببرد اما نمی‌دانم چقدر موفق می‌شوم. زن سفره را توی ایوان می‌اندازد، ساده و باصفا، نگاه رضایت اهالی خانه را از برق چشمانشان می‌خواند و همین برایش کافیست. نیمی از روزم سپری شد به همین سادگی و سادگی زیباست. من توی ذهنم با چنین زنی رفاقت دارم. #عکس_تولیدی

    موضوعات: براي همه, براي من  لینک ثابت



    [شنبه 1398-03-18] [ 05:31:00 ب.ظ ]





      بخشی از کتاب هزار و یک داستان از زندگی امیرالمومنین علیه السلام   ...

    فرجام شش مرد زناکار و عمر که گفت: پس از علی خدا زنده ام نگذارد!!
    روزی شش نفر مرد زنا کردند، آنان را جهت صدور حکم شرعی و الهی به حضور عمر آورده بودند، تا دستور مجازات آنها را دریافت کنند عمر با عصبانیت گفت: هر شش نفر آنها را سنگسار کنید.

    ❄ ولی علی علیه‌السلام فرمود: ای عمر، حکم بر خون و مال مردم نباید این قدر ساده باشد!!
    خوبست دستور دهی پیرامون زندگی این شش مرد گناهکار بررسی به عمل آورند، عمر فرمایش علی علیه‌السلام را اطاعت کرد:

    1⃣ معلوم شد که نفر اول مردی مسیحی بود که با زنی مسلمان هم بستر شده بود.
    علی (علیه‌السلام) فرمود گردنش را بزنید زیرا این مرد ذمی بود و در پناه حکومت اسلامی زندگی می‌کرد و با این تعدی قرار ذمه را درهم شکست.

    2⃣ نفر دوم، مردی زن دار بود و زنش هم در کنارش به سر می‌برد لذا علی علیه‌السلام فرمود: بنا به فرمان قرآن سنگسارش کنند.

    3⃣ نفر سوم، مردی عرب و مجرد بود و مجازاتش هم صد ضربه تازیانه بود که حضرت حکم را فرمود.

    4⃣ نفر چهارم، برده‌ای بود که مرتکب زنا شده بود لذا مجازات بردگان نیمی از مجازات احرار است. حضرت فرمود: بیش از پنجاه ضربه شلاق کیفر ندارد.

    5⃣ نفر پنجم، پسری بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود علی علیه‌السلام دستور داد که تعزیرش کنید یعنی تنبیهش کنند تا دیگران از این غلطها نکنند

    6⃣ نفر ششم، را حضرت دستور داد آزادش کنند چرا که آن مرد دیوانه بود اینجا بود که عمر به علی علیه‌السلام عرض کرد: لا ابقانی الله بعدک یا علی، پس از تو خدا زنده‌ام نگذارد زیرا اگر تو نباشی به لغزش‌های بزرگی دچار خواهم شد.

    ? کتاب هزار و یک داستان از زندگی امیرالمومنین علیه السلام صفحه 482

    موضوعات: براي خدا, براي همه, براي تو دوست  لینک ثابت



    [یکشنبه 1397-04-31] [ 03:24:00 ب.ظ ]





      تلاش برای رفع نیاز یا ثروت اندوزی   ...

    روزى #پیامبر_اکرم_(صل الله عليه واله وسلم)، در ميان ياران خود نشسته بود. چشمش به جوانى چالاك و نيرومند افتاد كه از پگاه، كار مى‏ كرد.
    ياران گفتند:
    ▫️واى بر او! چه مى‏شد اگر جوانى و چالاكى‏اش در راه خدا مى‏بود؟
    ▫️#پیامبر_اکرم_(صل الله عليه واله وسلم) فرمود:
    ?«چنين مگوييد. اگر او براى خود تلاش مى‏ كند تا خود را از مردم، بى‏ نياز كند و نزد آنان دست دراز نكند، در راه خدا كار مى‏كند.
    اگر براى پدر و مادرِ ناتوان و يا فرزندان ناتوان خويش تلاش مى‏كند تا آنان را بى‏ نياز سازد و زندگى ‏شان را اداره كند، [باز هم‏] كار او در راه خداست؛
    ? ولى اگر براى ثروت‏ اندوزى و فخرفروشى تلاش مى ‏كند، كار او در راه شيطان است».

    ?حکمت نامه پیامبر اعظم(صل الله عليه واله وسلم) ج 7 ص 376.

    موضوعات: براي همه  لینک ثابت



    [یکشنبه 1396-12-13] [ 07:23:00 ب.ظ ]





      به آسمان رود و کار آفتاب کند   ...

    ?فاضل بزرگوار، سید جعفر مزارعى روایت کرده یکى از طلبه هاى حوزه با عظمت نجف، از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملى بود.

    روزى از روى شکایت و فشار روحى، کنار ضریح مطهر حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) عرضه مى دارد شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم؟

    شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى، اینجا همین نان و ماست و فیجیل (نوعی سبزی) و فرش طلبگى است و اگر زندگى مادى قابل توجهى مى خواهى، باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى.
    چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد، به او بگو به آسمان رود و کار آفتاب کند.
    پس از این خواب، دوباره به حرم مطهر مشرف مى شود و عرضه مى دارد زندگى من اینجا پریشان و نا به سامان است، شما مرا به هندوستان حواله مى دهید؟

    بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید سخن همان است که گفتم.
    اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى، اقامت کن.
    اگر نمى توانى، باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى به آسمان رود و کار آفتاب کند.
    پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد، سراغ خانه آن راجه را مى گیرد.

    مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد تعجب مى کنند.
    وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند.
    چون در را باز مى کنند، مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد.
    طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید به آسمان رود و کار آفتاب کند.

    راجه فورا پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش، وى را به حمام ببرید و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید.
    مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود.

    فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر کدام در آن سالن در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند.
    از شخصى که کنار دستش بود پرسید چه خبر است؟
    گفت مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است.
    پیش خود گفت وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است.

    هنگامى که مجلس آراسته شد، راجه به سالن درآمد.
    همه به احترامش از جاى برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان، در جاى ویژه خود نشست.
    نگاهی رو به اهل مجلس کرد و گفت آقایان، من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود (از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه) به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم و همه مى دانید که اولاد من، منحصر به دو دختر است.
    یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است، براى او عقد مى بندم و شما اى عالمان دین، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید.

    چون صیغه جارى شد، طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود پرسید شرح این داستان چیست؟
    راجه گفت من چند سال قبل، قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم.
    یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم.

    به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود.
    به شعراى ایران مراجعه کردم، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد.
    پیش خود گفتم حتما شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار نگرفته است، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید، نصف دارایى ام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم.

    شما آمدید و مصراع دوم را گفتید.
    دیدم از هر جهت این مصراع شما، درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است.
    طلبه گفت مصراع اول چه بود؟
    راجه گفت من گفته بودم به ذره گر نظر لطف بوتراب کند.
    طلبه گفت مصراع دوم از من نیست، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است.

    راجه سجده شکر کرد و خواند:
    «به ذره گر نظر لطف بوتراب کند
    به آسمان رود و کار آفتاب کند»

    وقتى نظر کیمیا اثر حضرت مولا، فقیر نیازمندى را این گونه به ثروت و جاه و جلال برساند، نتیجه نظر حق در حق عبد چه خواهد کرد؟

    #حکایت
    ? منبع: عبرت آموز، حسین انصاریان

    موضوعات: براي همه  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1396-10-07] [ 11:07:00 ق.ظ ]





    1 2

      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.