بهارسمنان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


فروردین 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31




سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.



جستجو








کاربران آنلاین

  • انانه






  • آمار

  • امروز: 231
  • دیروز: 495
  • 7 روز قبل: 983
  • 1 ماه قبل: 7733
  • کل بازدیدها: 357858





  • وبلاگ های من





    رتبه





      آرزوي كبوتر بچه   ...

    رفتم کنار کبوتری که داشت
    برای جوجه‌اش قصه می‌گفت.
    قصۀ مادر تو و از دست دادن پدرش را.
    مادر تو و کوچه و خانه و درش را.

    جوجه بریده بریده گریه می‌کرد
    مادر با هق هق قصه می‌‌گفت.

    پرهای جوجه خیس بود
    مثل چشم‌های مادر.
    صدای مادر می‌لرزید
    مثل تَن جوجه.

    در میان قصه مادر مکث می‌کرد
    مثل قلب جوجه
    که متحیر می‌شد میان تپیدن و ایستادن
    و جوجه باورش نمی‌شد وقتی می‌شنید.
    مثل خود مادر که هنوز
    دوست داشت این قصه‌ها
    افسانه‌های ساختگی باشند.

    قصه وقتی تمام شد
    جوجه وقتی گریه‌اش را کرد
    بغ بغویی کودکانه کرد و
    رو به مادر گفت:
    کاش می‌شد بعد از این
    کاری کرد
    تا مادری اگر پشت در رفت
    و دری اگر بی‌هوا باز شد
    و مادر اگر پشت در ماند
    آزار نبیند!

    کبوتر گفت:
    قربان دل نازکت مادر!
    راست می‌گویی
    کاش می‌شد!

    جوجه کبوتر ادامه داد:
    کاش می‌شد که برگردیم
    به آن روزهای دوری که
    گویی اصلاً امروز است
    همۀ کبوترها را جمع می‌کردیم
    تا پرهایشان را بریزند روی زمین.

    و برای مادر قصه
    خانه‌ای می‌ساختیم ازپر
    درش از پر
    دیوارش از پر
    و حتی میخ درش از پر.

    من اگر برگردیم به آن روز
    به کبوترها خواهم گفت
    هر چه می‌توانند
    تازیانه ببافند از پر
    به قدری که چشم بسته
    اگر کسی تازیانه‌ای برداشت
    تازیانه‌ای باشد از جنس پر.

    کاش کبوترها
    بلد بودند
    غلاف شمشیر بسازند از پر
    به قدری زیبا
    که هر چه فرمانده و سرباز است
    غلاف‌های آهنی‌شان را بدهند
    و غلافی بگیرند از جنس پر.

    کبوتربچه اینها را که می‌گفت
    دانه دانه پرش می‌ریخت روی زمین
    و مادرش اینها را که می‌شنید
    قطره قطره اشک می‌ریخت
    و دانه دانه پرش می‌ریخت روی زمین.

    کبوتر بچه گفت:
    کاش می‌شد با پر بافت
    ریسمانی را که با آن
    دست را می‌بندند
    یا دور گردن می‌اندازند
    و یلی را با آن می‌کشند.

    من اگر جای کبوترها بودم
    شمشیرها را هم از پر می‌ساختم
    تا اگر شمشیری
    روی سر یلی سایه انداخت
    دل مادر نلرزد از ترس جان پدر.

    دست‌ها را هم از پر می‌ساختم
    تا اگر روی صورت مادر فرود آمدند
    جای پر بماند روی صورت نه جای دست.

    کاش کبوترها بودند آن روزها
    تا سینۀ مردمی را که
    دلشان از سنگ بود می‌شکافتیم
    و دلی می‌گذاشتیم به جایش از جنس پر!

    دلی که جنسش از پر است
    دیگر فکر آتش نمی‌کند
    برای سوزاندن در
    تازیانه به دست نمی‌گیرد
    برای جدایی میان یک زن و شوهر
    دست را بالا نمی‌برد
    برای فرود آوردن روی صورت یک مادر.

    جوجه دیگر نای حرف زدن نداشت
    مادرش ادامه داد:
    من اگر آن روز بودم
    لباسی می‌بافتم از جنس پر
    تا مدارا کند با زخم‌ها
    و تابوتی می‌ساختم از جنس پر
    تا نوازش کند تن مادر را.

    کبوتربچه رو به مادر کرد و گفت:
    آیا می‌شود قبری ساخت از جنس پر؟

    #فاطمیه
    #محسن_عباسی_ولدی

    موضوعات: براي همه  لینک ثابت



    [سه شنبه 1396-12-01] [ 11:34:00 ق.ظ ]





      بچه هاي مادر پهلوشكسته   ...

    می‌گویند:
    #مادر هرکاری کند،
    بچه‌ها هم یاد می‌گیرند!

    می‌گوییم:
    ما بچه‌های مادر پهلو شکسته‌ایم.

    مادرِ ما #جان خود را
    فدای #رهبرش کرد؛

    والسلام

    #طلبه_مجازی

    موضوعات: براي همه, براي طلاب  لینک ثابت



     [ 12:09:00 ق.ظ ]





      اگر بي خداحافظي از دنيا بروم   ...

    ‍ دیشب دلم یاد مرگ کرده بود
    و داشتم به تو می‌گفتم
    اگر بی‌خداحافظی با تو از دنیا بروم
    دلم می‌ماند این جا
    و در آن دیار محروم می‌شوم از آرام و قرار.

    در همان لحظه‌هایی که داشتم
    از ترسِ مرگِ بی‌خداحافظی می‌گفتم
    دوستم داشت با مرگ دست و پنجه نرم می‌کرد.
    صبح که بلند شدم
    خبر رفتنش مبهوتم کرد.

    آقا!
    مرگ، شتری است
    که درِ خانۀ همه می‌نشیند.
    فاصلۀ این شتر تا خانۀ من چه‌قدر است
    نمی‌دانم.
    امّا می‌دانم این شتر را جرَسی نیست.
    بی‌خبر می‌آید و پشت در خانه می‌نشیند
    و فرصتی نمی‌دهد
    بی‌اجازه آدم را سوار می‌کند و می‌برد.
    اذن این شتر دست توست
    بگویی نرو، نمی‌رود.
    بگویی بایست، می‌ایستد.
    بگویی سوار کن،‌ بی‌وقفه سوار می‌کند و می‌برد.

    مهربانم!
    هر وقت مرگ من فرا رسید
    کمی قبلش
    یا خودت خبرم کن
    یا به او بگو وقتی که آمد
    کمی حوصله کند، فقط کمی.

    می‌دانی که من عادت ندارم
    تو را قسم دهم به آنچه دلت را می‌شکند
    امّا دوست دارم در فرصتی که تا مرگ دارم
    اگر دیدم نیامدی
    تو را قسم بدهم به آن که هیچ گاه قسمت ندادم.
    چه قسمی، بماند
    امّا همین قدر بگویم
    قسمم از جنس مادر است.
    قسم می‌دهی که در دم آخر
    فرصتی برای خداحافظی با خودت به من بدهی
    من تو را ببینم و بروم.

    شبت بخیر ارباب!

    #بهانه_بودن
    #شب_بخیر
    #مادر
    #محسن_عباسی_ولدی

    موضوعات: براي همه, براي تو دوست  لینک ثابت



     [ 12:03:00 ق.ظ ]





      قصیده ای در سوگ گل یاس   ...

    ? ?
    از بس که بود مثل محمد، شمایلش
    گویی نهاد، آینه ای در مقابلش

    تنها نه زن، که خالق هستی ز نور خویش
    بخشیده بود جوهر انسان کاملش

    دریای بیکرانه ی عصمت که در جهان
    تنها علی رسید به ادراک ساحلش

    اوصاف او به سوره ی کوثر خلاصه شد
    زیرا به وحی نیز نگنجد فضائلش

    اعجاز، واژه ایست که زهراست آیتش
    معراج، مزرعی است که زهراست حاصلش

    روز ازل مراد “الست بربکم”
    بار امانتی است که زهراست حاملش

    تنزیل اگرچه قدر ز مُنزِل گرفته است
    نازد به خود که خانه ی زهراست مٓنزلش

    آل عبا اگر ز محمد، مقام یافت
    زهراست ثقل دایره و شمع محفلش

    حیدر ” ولی” و حضرت زهراست حامی اش
    میزان، علی و حضرت زهرا معادلش

    نازم به خانه ای که در آن جن و انس را
    اذن دخول نیست چو زهراست داخلش

    نازم به قامتی که ملک رشک می برد
    بر تار و پود چادر او در نوافلش

    نازم به دامنی که نبی سر بر آن گذاشت
    در ناملایمات، پی رفع مشکلش

    از کودک گرسنه ی خود کرد نان، دریغ
    تا نگذرد گرسنه از آن سفره، سائلش

    جاری چو زمزم است ولی مروه و صفا
    هرگز نمی رسند به طی مراحلش

    قبرش نهان شد از نظر خلق تا ز آه
    هر دم به جای گُل ندمد آتش از گِلش

    جانم فدای یاس کبودی که از نظر
    در روز حشر نیز نهان است محملش

    جانم فدای ماه منیری که در سفر
    عاجز شد آفتاب ز سیر منازلش

    گر شهره شد حسن به کرامت، ز مادر است
    جود و کرم نمی ست ز بحر خصائلش

    در اهتزاز مانده اگر بیرق حسین
    بسته ست دست حضرت زهرا حمایلش

    زهراست تکیه گاه پسر در مصائبش
    زهراست نوحه خوان پسر در مقاتلش

    زینب، اگر گرفت به صحرای کربلا
    سکان به کف، سکینه ی زهراست در دلش

    ام البنین اگرچه ابوالفضل پرورید
    از شیر خود، عنایت زهراست شاملش

    نازم به کوثری که تبار رسول از اوست
    ابتر، اگرچه خواند ز کین، ابن وائلش

    گرگان پس از شهادت او نیز در کمین
    تا ریشه کن کنند تبار و سلاسلش

    نامحرمی و ضربه به پهلوی فاطمه؟!
    شکر خدا که شد در و دیوار، حائلش

    وای از دمی که شکوه کند نزد مصطفی
    در روز حشر، حضرت زهرا ز قاتلش

    وای از دمی که شرم زند شعله بی امان
    نزد رسول، بر جگر خصم جاهلش

    ما لعن بر جماعت غاصب نمی کنیم
    زیرا فدک نبود و فلک نیز قابلش

    این شکوه را چو یوسف زهراست مدعی
    موکول می کنیم به دیدار عاجلش

    ✍ افشین علا، 96/11/30

    موضوعات: براي همه, براي تو دوست  لینک ثابت



    [دوشنبه 1396-11-30] [ 11:18:00 ب.ظ ]





      چاره اي براي واژه ها   ...

    ‍ ▪️◾️چاره‌ای برای واژه‌ها◾️▪️

    مادر!‌
    وقتی از تو می‌نویسم، احساس می‌کنم کاغذِ زیر دستم خیس می‌شود.

    واژه‌ها وقتی به نام و یاد تو می‌رسند، اشک می‌ریزند و هرچه قلم در آغوششان می‌گیرد، آرام نمی‌گیرند.

    واژه‌ها ابرِ بهارند و ناله‌های تو رعد؛ و مصیبت تو، برق این ابرهاست که واژه‌ها چنین به یاد اشک‌های تو، پاییزی می‌بارند.
    برای همین است که مصیبت تو را نمی‌توان نوشت.

    وقتی از تو می‌نویسم، باید دلم را سنگ ‌کنم که تاب بیاورد توصیف مصیبت تو را.
    به فرض که چاره‌ای برای دلم یافتم، تو بگو واژه‌ها را چه چاره کنم؟

    ?واژه‌های خیس؛ قصه‌ی ناتمام مادر‌.

    #واژه‌های_خیس
    #مادر
    #محسن_عباسی_ولدی

    موضوعات: براي همه, براي تو دوست  لینک ثابت



     [ 10:31:00 ب.ظ ]






      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.