#به_قلم_خودم
#حضرت_عباس_علیه‌السلام
#محرم

کودکان تشنه‌ی آب بودند و عباس تشنه‌ی لبیک.
برادر یاری می‌خواست. به سویش دوید. هلال روی ماهش را به سمت زمین مایل کرد.
نیم نگاهی به چشمان نگران برادر انداخت. دلش تپید. سخن را بروی دیده گذاشت و سوار بر مرکب به سوی شریعه شتافت.مشک از آب نه از احساس پر شد.
کار ماه بالا گرفت. ناگهان شق القمر شد و زمین و آسمان به هم گره خورد. گیسوی پریشان، خطبه خوان ماه شد.
ماه کامل، چون پولک‌های سرخ ستاره بر زمین می‌ریخت. برادر از دور سرخی ستاره‌ها را دید و بند‌بند‌دلش از هم گسست.
کمرش تا شد. سنگینی داغ را روی شانه‌هایش احساس کرد و انگار زیر پاهایش خالی بود. توان ایستادن نداشت.
دیگر کسی برای یاری‌اش نمانده بود. عباس این‌بار مشتاقانه به دعوت محبوب لبیک گفت و رفت. ماه زمین به آسمان بالا رسید.
برادر ماند و تنهایی و جای خالی اش.

موضوعات: براي خدا, براي همه, براي من, براي تو دوست  لینک ثابت



[پنجشنبه 1397-06-22] [ 10:03:00 ق.ظ ]