بهارسمنان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1396
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30  




سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.



جستجو








کاربران آنلاین







آمار

  • امروز: 135
  • دیروز: 423
  • 7 روز قبل: 1487
  • 1 ماه قبل: 7382
  • کل بازدیدها: 364428





  • وبلاگ های من





    رتبه





      اقا! تو چه چیز دوست دارى؟   ...

    ‍ ?آقا! تو چه چیزی را دوست داری؟?

    ?عاشق شده بود.
    خیلی عوض شده بود.
    هم ظاهرش هم خُلق و خویَش.
    لباس‌هایش هیچ شباهتی به گذشته نداشت .

    ?اگر دیروزِ او را دیده بودی
    و با امروزش قیاس می‎کردی
    به گمانت می‎آمد که این عاشقِ امروز
    آن جوانِ دیروز نیست.

    ?مهربان شده بود.
    اصلاً خبری از زبریِ روحش نبود.
    حتی از آهنگ صدایش مهربانی می‎بارید.
    اخلاقش نرم و لطیف شده بود
    مثل گلبرگ‌های لاله، گل سرخ، یاس.
    نمی‎دانم چه بگویم!

    ?هر چه بود، دوست داشتی کنارش بنشینی
    امّا هیچ یک از اینها چشم مرا نگرفت.
    با خودم می‎گفتم: از کجا معلوم؟
    شاید اینها تغییر نباشد.
    نمایش یعنی همین:
    «مهربان نباشی و خودت را مهربان نشان دهی»

    ?تغییر ظاهر و نگه‌داشتن باطن که کاری ندارد.
    کمی نفاق، کافی است
    تا ظاهر و باطن را دو تا کنی
    امّا یک تغییر، زبانم را بست.
    هر چه کردم که با بدگمانی
    این تغییر را با بازی و نمایش یکی کنم
    نشد که نشد.

    ?او ذائقه‌اش تغییر کرده بود:
    رنگ منفورش، رنگ محبوبش شده بود.
    غذایی که تا دیروز حتی بویش تهوع آور بود برایش
    امروز از فکرش به اشتها می‎آمد.

    ?او دیگر از خود مِیلی نداشت .
    دست خودش نبود.
    هر چه را معشوقش دوست داشت،‌ دوست می‎داشت
    حتّی اگر پیش از این از نامش متنفر بود.
    از هر چه معشوق تنفر داشت،‌ متنفر بود
    حتی اگر پیش از آن، با نامش عشق‌بازی می‎کرد.

    ?هر چه دل معشوق می‎کشید، دلش را می‎برد
    حتی اگر پیش از آن،‌ دلش را می‎زد.
    هر چه دل معشوق را آزار می‎داد،‌ او را می‎کُشت
    حتی اگر پیش از آن، نفسش بندِ آن بود.

    ?هر چه را معشوق می‎طلبید، به دنبالش می‎دوید
    حتی اگر پیش از آن،‌از آن فرار می‎کرد.
    گِرد هر چه معشوق نهی می‎کرد، نمی‎گشت
    حتی اگر پیش از آن، به دورش طواف می‎کرد.

    ?هیچ یک از اینها دست خودش نبود.
    او عاشق شده بود و ریسمان مِیلش
    به دست معشوق افتاده بود.

    ?او فرسنگ‌ها با معشوقش فاصله داشت
    امّا معشوق که مریض می‎شد
    او هم ناز بیماری را می‎کشید تا به جانش بیفتد
    غم به دل معشوق که می‎نشست
    در دلش خیمۀ ماتم به پا می‎شد.
    لب معشوق به خنده که می‎نشست
    به لبخند، اجازۀ نشستن روی لبش را می‎‌داد.

    ?او عاشق شده بود
    و من هنوز در بند این تغییر سحرآمیزم:
    «مِیلش دیگر دست خودش نبود».

    ?هیچ نشانۀ صدقی برای عشق
    بالاتر از این نیست:
    «مِیلت دست خودت نباشد».

    ?هر کسی میل خود را از دست داد
    و با میل معشوق زندگی کرد
    قسم جلاله باید خورد که او عاشق است.
    این همان راز پیمودن راه صد ساله
    در یک شب است: عاشق شدن.

    ?حالا که فکر می‎کنم، می‎بینم اگر عاشقت شوم
    محبّتِ معصیت در وجودم
    یک شبه بدل می‎شود به نفرت.

    ?آقا! تو چه چیزی را دوست داری؟
    یعنی من اگر عاشقت شوم
    همۀ چیزهایی را که تو دوست داری
    دوست خواهم داشت؟
    و از هر چه تو تنفر داری
    متنفر خواهم شد؟

    ?غصه‌‌هایت، غصه‌هایم.
    دغدغه‌هایت، دغدغه‌هایم.
    مایۀ شادی‎ات، سرمایۀ شادی‎ام.
    خواهد شد؟

    ?من اگر عاشقت شوم
    به این بوگرفته‌های متعفن
    که زندگی‎ام را لجن‌زاری در کنار زباله‌ها کرده
    بی‎میل می‎شوم؟

    ?حتی خیال عاشق شدنی این چنین، شیرین است
    وای! چه می‎شود اگر مِیل من همان مِیل تو باشد
    و من دیگر از خودم مِیلی نداشته باشم!

    ?من باید امروز کوچه به کوچه
    آوارۀ کوی تو می‎بودم
    اما این مِیل‌های خاک زده
    مرا دربدرِ بن بست‌های دنیا کرده

    ?بگذار چند بار پیش خودم تکرار کنم:
    مِیل من، مِیل تو باشد
    مِیل من، مِیل تو باشد
    مِیل من، مِیل تو باشد
    می‎شود؟
    می‎آید آن روز؟
    به قوارۀ من می‎خورد؟
    خیال نیست؟
    می‎شود به آن فکر کرد؟

    ?نکند آرزوی بچه‌گانه‌ای باشد؟
    با این آرزو کسی به من نمی‎خندد؟
    نکند این حس برای از ما بهتران باشد؟
    کمکم می‎کنی؟
    دستم را می‎گیری؟
    به من رحم می‎کنی؟
    چه کار باید بکنم که نصیبم کنی؟

    ?سرمایه‌اش چیست؟
    اطاعتت کنم کافی است؟
    آن وقت عاشقم می‎کنی؟
    میل مرا میل خودت می‎کنی؟

    ?باشد؛ از کی شروع کنم؟
    از همین فردا
    نه؛ از همین امروز
    یا نه؛ از همین حالا.
    چشم من تنها به لب تو دوخته شده
    فرمان بده تا فرمان ببرم.

    ?وقتی به این فکر می‎کنم
    که میلم میل تو شده باشد
    سراپا انگیزه می‎شوم.
    فقط صبرم اندک است
    می‎خواهم زود عاشق شوم.
    اگر دوست داری
    بار اطاعتت را سنگین کن
    اما بال عشقت را زودتر نصیبم کن.

    ?یک چیز بگویم نمی‎گویی چقدر خوش‌خیالی؟
    همین حالا که فکر اطاعتت به سرم زده
    حس می‎کنم رَشحاتی از عشقت
    قلبم را خیس و خنک کرده.

    ?خوش خیالم؟
    نه؛ من خوش گمانم
    نمی‎شود کسی با تو باشد و خوش گمان نباشد
    مگر می‎شود به تو گمان بد هم برد؟

    ?عاشقم می‎کنی
    می‎دانم
    و میلم، نه همسوی میل تو
    که همان میل تو می‎شود
    تردید ندارم

    ?بگذار یک بار دیگر با خودم تکرار کنم:
    میل من، میل تو می‎شود
    میل من، میل تو می‎شود.

    ?منتظر می‎نشینم تا روزی که
    فریاد زنان و سماع کنان بگویم
    میل من، میل تو شد
    میل من، میل تو شد.

    #بهانه_بودن
    #درس
    #محسن_عباسی_ولدی

    1511876934k_pic_36dec459-b0b2-4d79-b257-e074b4ced065.jpg

    موضوعات: براي خدا  لینک ثابت



    [سه شنبه 1396-09-07] [ 05:37:00 ب.ظ ]





      ما تو را نفس مى کشیم   ...

    ‍ ??ما تو را نفس می‌کشیم??

    اکسیژن بهانه ‌است.
    ما تو را نفس می‌کشیم که زنده‌‌ایم.

    اگر چه غایبی از نگاه ما
    اما خدا تو را
    در هوای کل جهان منتشر کرده است
    و مردم تو را تنفس می‌کنند.

    شهری که آلوده است
    و نفس در آن می‌گیرد
    تو را کم آورده است
    که مردم این طور سیاه می‌شوند وقت نفس کشیدن.

    کاش کسی بود که همه حرفش را باور می‌کردند
    و او هم فریاد می‌کشید تا همه بشنوند:
    دلیل بودن تو
    همین نفس کشیدن ماست.

    #بهانه_بودن
    #محسن_عباسی_ولدی

    1511876972k_pic_5b26a217-13b8-48a7-94bb-882047fe975c.jpg

    موضوعات: براي خدا  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]






      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    سوره الإسراء وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا [80] بگو: اى پروردگار من، مرا به راستى و نيكويى داخل كن و به راستى و نيكويى بيرون بر، و مرا از جانب خود پيروزى و يارى عطا كن.